3-1-3-1. حضور دين در غياب عقل و عجز بشر، يکي ديگر از دلايل طرفداران دين حداقلي است. مهندس بازرگان در اين باره مينويسد:
شان خداوندِ خالق آن است که تعليمات و هدايتش در حوزهاي باشد که
انسان ذاتاً و فطرتاً از درک آن عاجز است و به جز از طريق وحي و هدايت الهي
راهي به سوي آن ندارد و راه و رسم زندگي و حل مسائل فردي و اجتماعي و به
عبارت ديگر، سياست، در دسترس دانش است، يعني انسان ميتواند بدون دين
زندگي خود را سياست کند؛ لذا دين نبايد از آن سخن بگويد و اگر هم گفته باشد
استطراد و طفيلي است و امر آن بدست انسان و دانش اوست. [1]
ايراد مهمي که بر اين استدلال وارد است اين است که مرحوم بازرگان
از چه طريقي کشف کرد که انسان در به دست آوردن سياست و راه و رسم زندگي
صحيح عاجز نيست و با عقل و حس بشري از بهرهگيري وحي بينياز است؟ و اصولاً
آيا عقل بشر به مدل و روش و رسم واحدي از زندگي دست يافته است؟ مگر خود
ايشان در کتاب بعثت و ايدئولوژي، راه و رسمها و ايدئولوژيهاي مختلف را
دليل بر ضرورت بعثت پيامبران نميگيرد و نميگويد: «عقل بشر به کدامين صراط
مشي کند، جز شريعت الهي چه کسي ميتوان انسان را از اين حيرت درآورد؟» پس
عليرغم اين که عقل بشر از توانايي خوبي در کشف راه و رسم زندگي برخوردار
است، ولي در فعليت اين توانايي از دين ياري ميطلبد.
و اشکال ديگر اين که، اصولاً جداانگاري عقل و علم از پارادايمهاي
بيروني صحيح نيست و دين به عنوان پارادايم قابل اعتماد با جهت دادن و
انگيزه بخشيدن به عقل ورزي مدد ميسازد.[2]
4-1. دين حداکثري و حاکميت دين در تمامي شئون و ابعاد بشر
طبق اين ديدگاه، دين بر همهي صحنهها و عرصهها حاضر است و
همهي مجالهاي زندگي بشر را دربرميگيرد؛ بنابراين، تمامي رفتارهاي انسان،
اعم از رفتارهاي روحي و
[1] عبدالعلي بازرگان، آخرت و خدا هدف بعثت انبياء، ص 35 به بعد.