ثانياً، معناداري گزارههاي ديني واقعي است؛ يعني از واقعيتهاي
خارجي حکايت دارند، همچنان که بازل ميچل، فيلسوف آکسفورد، بر آن باور
است.[1]
ثالثاً، همهي گزارههاي ديني يا با روش تجربي و عقلي در اين عالم،
و يا با روش تجربي در جهان آخرت اثباتپذيرند؛ همچنان که جان هيک به آن
اعتراف ميکند. [2]
رابعاً، گزارههاي اخلاقي و حقوقي نيز، هر چند جنبهي انشايي دارند
و از سنخ فعل گفتارياند، در سعادت و نجات آدمي نقش دارند؛ يعني فعل
اخلاقي نسبت به غايت دينداري رابطهي ضرورت منطقي دارد.
خامساً، گزارههاي ديني، علاوه بر واقعنمايي، واجد کارکردهايي در زندگي عملي انسانهاست.[3]
4-2. معناداري اسما و صفات الهي
مسئلهي معناداري اسما و صفات الهي از دغدغههاي فکري متکلمان و
عرفاي مسلمان بوده است. اسما و صفات مشترک ميان خدا و انسان، مانند عالم و
سميع و متکلم و بصير، و صفات خبريه، مانند دست خدا، اشاعره و معتزله و
شيعه را درگير ساخته است.
عدهاي منکر هر گونه شناخت نسبت به صفات خداوند شده و برخي راه
تشبيه و تجسم را در پيش گرفتهاند. غزالي و فخر رازي و پارهاي از اشاعره،
صفات مشترک ميان انسان و خدا را مشترک لفظي دانستهاند؛ ولي صدرالمتالهين
به اشتراک معنوي آنها فتوا داده است؛ به هر حال، روش تنزيه، تشبيه، تاويل،
و غيره، روشهايي هستند که به خاطر اين گونه مباحث، به فلسفه و علوم قرآن و
کلام راه يافتند. [4]
صدرالمتالهين بر اين باور است که چون نميتوان به کنه اشيا دست
يافت، بنابراين الفاظ براي ذوات اشيا وضع نشدهاند، بلکه اولاً و بالذات
وضع الفاظ براي معاني و صور ذهني است و به واسطهي آن صور ذهني بر موجود
خارجي دلالت ميکند.[5]