مصداق شده است؛ زيرا نداشتن مصداق خارجي به معناي نداشتن معنا نيست؛
ب) اين تئوري، از تبيين جملههاي انشايي، ناتوان است.
2-1-2. تئوري تمثيلي:
يک لفظ زماني داراي معناست
که با ايدهاي ذهني مرتبط باشد و اين ايدهي ذهني واسطهي ارتباط انسان با
دنياي ديگران است، و همان انديشههاي دروني انسان متفکر است و تنها در
دسترس صاحبان آن قرار دارد و براي آگاه ساختن ديگران و انتقال معاني به
آنان بايد از زبان و علايم زباني استفاده کرد. [1] اين تئوري نيز اشکالاتي
دارد:
الف) پيشفرض اين تئوري اين است که زبان و تفکر دو امر مستقل و
مجزاي از يکديگرند؛ در حالي که اين پيش فرض براي پارهاي از متفکران محل
تامل است؛
ب) اگر ايدهي ذهني، امري شخصي و دروني باشد، نميتوان با الفاظ از درون انسانها آگاه شد و آنها را کشف کرد.
3- 1- 2. تئوري رفتارگرايانه:
تئوري رفتاري معنا
يا پاسخ و محرک، معناي يک سخن را موقعيتي ميداند که متکلم کلامش را در آن
اظهار ميکند و شنونده نيز پاسخ ميدهد؛ به عبارت ديگر، معناي يک کلام،
عبارت است از تاثيري که بر مخاطب ميگذارد و تابعي از اين تاثير است. کارل
اسگود معناي لفظ را همان رفتارهاي فعلي مخاطب ميدانست.[2]
ب) برخي از جملهها حالت خنثي و بيتاثير دارند؛ يعني واکنش ايجاد نميکنند؛
ج) با توجه به واکنشهاي متعدد انسانها نسبت به يک جمله، بايد بپذيريم که تمام کلمات داراي اشتراک لفظياند.
4-1-2. تئوري تصويري معنا:
ويتگنشتاين در
مرحلهي اول حيات فلسفي، يعني در رسالهي منطقي- فلسفي، زبان را ابزاري
ميدانست که واقع با آن نمايانده ميشود و چون انديشه تصوير منطقي
واقعيتها است، پس گزارهي معنادار است؛ بنابراين معناي زبان