پيشفرض معناشناختي ما در مبحث قلمرو دين است که هم الفاظ و
اسماي خاص و عام در آيات و روايات معنا دارند و هم گزارههاي ديني؛ و
معناداري متون ديني نيز به صورت شناختاري و غيرشناختاري قابل تصور است.
ما در اين مقام چهار بحث مهم را بايد از يکديگر تمييز دهيم:
نخست، چيستي و معناي معناست؛ يعني وقتي معناداري الفاظ و گزارههاي ديني را ادعا ميکنيم، چه معنايي از معنا را اراده ميکنيم؛
دوم چيستي معناي الفاظ و اسماي عام و خاص که در متون ديني به وفور مشاهده ميشوند؛
سوم، معناداري گزارههاي ديني و اين که آيا معناي شناختاري دارند يا غير شناختاري و يا اصولاً بيمعنا هستند؛
چهارم، معناداري اسما و صفات الهي، به ويژه صفات مشترک ميان انسان و خداوند و صفات خبريه.
1- 2. مبحث نخست: معناي معنا
چيستي و معناي معنا از پرسشهاي ديرين فلاسفه و متفکران
زبانشناختي است که بر معناداري يا نداري گزارههاي متافيزيک تقدم دارد.
فلاسفهي زبانشناسي، در مورد معنا، تئوريهاي متفاوتي را ارائه کردهاند
که به اجمال آنها را توضيح ميدهيم:
1-1-2. تئوري مصداقي:
طبق اين تئوري، معناي يک
لفظ عبارت است از: مابازا يا محکي و مصداق خارجي؛ بنابراين، اگر لفظي فاقد
مصداق خارجي باشد، بيمعنا خوانده ميشود؛ براي نمونه: لفظ «رييسجمهور
ايران» معنادار است، ولي «پادشاه ايران» بيمعناست.
اين تئوري، علاوه بر سادگي، مشکل تسلسل معنا را نيز حل ميکند؛
زيرا براي معناي لفظ از الفاظ ديگر مدد نميگيرد، تا آن الفاظ نيز به
معنايي ديگر محتاج باشند؛ ولي اين تئوري اشکالاتي دارد:
الف) معنا و مصداق با هم فرق دارند و اين تئوري گرفتار مغالطهي خلط معنا و