نگارنده نيز دربارهي رابطهي دين و علوم انساني و اين که آيا
ميتوان علوم انساني را در قلمرو دين جاي داد يا نه علوم انساني به معناي
اعم از علوم توليد کننده و مصرف کننده را اراده ميکند؛ بنابراين به طور
مستقل از قلمرو دين و رابطهي آن با اقتصاد، علوم تربيتي، جامعهشناسي و
مديريت سخن به ميان ميآوريم و قلمرو دين در عرصههاي علوم سياسي،
روانشناسي، حقوق و اخلاق در آثار ديگري پرداخته خواهد شد.
ولي قبل از اين که در باب قلمرو دين در علوم انساني سخن بگوييم
لازم است به روششناسي علوم انساني و تفاوت آن با علوم طبيعي به طور مختصر
اشاره نماييم.
2. روششناسي علوم انساني
متفکران غربي در باب روششناسي و متدولوژي علوم انساني و تفاوت
آن با علوم طبيعي به گروههاي مختلفي انشعاب يافتهاند: برخي از آنها روش
تجربي را براي علوم انساني برگزيده و همانند علوم طبيعي به آن نگريستهاند.
به گفتهي اشمولر: فعاليتهاي آماده کنندهي زمينهي تحقيق عبارتاند از:
مشاهده، توصيف، تعريف، و طبقهبندي آن چه ما از اين طريق ميخواهيم به دست
بياوريم، نوعي معرفت دربارهي توالي پديدههاي اقتصادي است، ما مايليم
بدانيم چه چيزي در لحظهاي معين دخالت ميکند و پديدههايي که همواره در پي
يکديگر ميآيند، کداماند؟ ما ميخواهيم وجوه مشترک امور مختلف را درک
کنيم و به فهم ضرورت نايل آييم؛ بنابراين علوم انساني، علوم تجربياند و
نتايجشان در صورتي معتبر است که صحت و سقم آنها از راه وسايل متداولِ
تتبع علمي قابل بررسي باشد. [1] هل وسيوس در ديباچهي کتاب خود زير عنوان
دربارهي روح گمان ميکرد که اگر روش آزمايش فيزيکي در در علوم انساني به
کار بندند، ممکن است مسائل مربوط به اين علوم پيشرفت نمايند. لامتري نيز
بر آن بود که به مدد اصول علم مکانيک به تبيين انسان بپردازد... همه فکر
ميکردند که براي تبيين پديدههاي انساني کافي است رنگ طبيعي به آنها
بدهند؛ و در پي اين فکر بود که در اين دوره مطالعات متعددي دربارهي دين
طبيعي، اخلاق طبيعي، حقوق طبيعي، تاريخ طبيعي و نظاير آن به عمل آمد. [2]
[1] ژولين فروند، نظريههايي مربوط به علوم انساني، علم محمد کاردان، ص 33