6. ارزشها: يکي از مهمترين سوالهاي حيات بشري اين است که
انسان بايد به دنبال چه ارزشهايي برود؟ ارسطو در کتاب اخلاق نيکوماخوس
ميگويد: نوع انسانها به دنبال لذت يا ثروت و يا شهرتاند، ولي نظامهاي
فلسفي و ديني به دلايل ذيل اين امور را ارزشمند نميدانند؛ زيرا اولاً، اين
ارزشها چه بسا باعث محروميت ميشوند؛ ثانياً، امنيتي در حفظ آنها نيست و
زوالپذيرند؛ ثالثاً، قانع کننده نيستند؛ يعني مرتبهاي از آنها پس از
مدتي طراوت خود را از دست ميدهد و انسان در صدد تحصيل مرتبهي بالاتر
برميآيد؛ از اين رو، مکاتب مختلف به فکر چاره افتادند.
رواقيون ميگفتند: براي رهايي از اين عوارض بايد ميل و طلب را در
خود سرکوب و ريشهکن کنيم، تا نوعي استقلالي و بزرگمنشي را به دست آوريم.
فلاسفهي روشن فکر ميگفتند: اميال فطري قابل تغيير نيستند، ولي براي حل آن
عوارض بايد نهادهاي سياسي، اجتماعي و اقتصادي را تغيير داد، تا در آينده
امنيت و رضايت به دست آيد. فلاسفهي الهي انسانها را به امور ازلي و ابدي
توجه ميدادند و ميگفتند: امور فطري زوالپذير نيستند، ولي ميتوان آنها
را به امور ابدي جهت داد: از اين رو، سقراط عشق به جمال، نه جميل؛ افلاطون
عشق به عالم مُثل؛ ارسطو، عشق به نوع انساني؛ توماس آکويناس، قرب به خدا؛
اسپينوزا، مجموعهي عالم هستي و هگل روح مطلق را پيشنهاد دادند؛ زيرا از
نظر آنها اين امور پايدار و محفوظاند. اگزيستانيساليستها راه حل ديگري
را مشخص کردند و گفتند: اولاً، بايد باور کرد که زندگي اين جهاني و حتي
حيات آن جهاني رضايتبخش و کامروا نيستند؛ از اين رو بهتر است به دنبال
ارزشهاي والا باشيم که عبارتاند از: آزادي، خلاقيت و عشق به انسان؛ گر چه
اين ارزشها نيز با دلهره و اضطراب به دست ميآيند و با موانع خارجي
مواجهاند.
البته مراد آنها از عشق به انسان، غريزهي جنسي نيست. اين نوع عشق
مستلزم شناخت، مراقبت از معشوق و احساس مسئوليت و قداست نسبت به اوست.
7. دلهره: اين مکتب دلهره را به عنوان يک مسئلهي فلسفي مورد بررسي
قرار ميدهد. تفاوت دلهره و ترس در اين است که در ترس عامل ترسآور شناخته
شده است، ولي دلهره خوفي است که عاملش قابل تشخيص نيست. در انواع دلهره
ميان