تاريخ همواره نقش و تاثير مهم دين را در عرصههاي مختلف فردي،
اجتماعي، مادي و معنوي حيات بشري نشان ميدهد. فلسفهي حضور دين در عرصهي
حيات بشري، رساندن انسانها به سعادت دنيوي و اخروي بوده است. دعوت به
توحيد و رهايي از اسارت و بندگي بيگانگان، که از مهمترين اهداف بعثت
انبياست، نه تنها در سعادت اخروي انسان موثر است که در چگونگي زندگي دنيوي
نيز تاثير فراواني دارد. پرسش چگونگي ارتباط دين و دنيا و نقش
کارکردگرايانه و ساختارگرايانهي دين بر نهادهاي گوناگون دنيا، پرسشي است
که با پيدايش عصر رنسانس در مغرب زمين زاييده شده و به خاطر ارتباط فرهنگي،
اقتصادي، اجتماعي، و ... مردم مشرق زمين با آن ديار، اين آهنگ در اين
سامان نيز نواخته شد. اين واکنش در حدود سه سده است که دامن جامعهي ايران
را آلوده ساخته و عدهاي را به نفي، محدود ساختن، حداقلي شمردن، و يا در
حاشيه راندن دين از صحنهي جامعه واداشته است. عوامل و دلايل معرفتشناختي،
جامعهشناختي، فرهنگي و دهها عامل ديگر در پذيرش انديشهي جداانگاري دين
از دنيا موثر بوده است.
براي روشن ساختن اين مسالهي کلامي و جامعهشناختي، تعريف دنيا و
دين و هم چنين تعريف دقيق سکولاريسم و جداانگاري دين و دنيا و نيز علل و
عوامل شکلگيري سکولاريسم در مغرب زمين و ايران و در نهايت، نگاه درون متون
ديني به ارتباط دين و دنيا ضروري به نظر ميرسد.