گروهي معتقدند که حقيقت ثابت اسلام و اصول و ارزشهاي لايتغير
تشيع را بايد در تجلي فهمهاي زمان ريخت و بر حسب زبان علمي و بينش اجتماعي
و نيازها و دردها و مشکلات زمان و به اعتبار اين مسائل و واقعيات عيني طرح
کرد؛ چرا که «وحي» همچون واقعيتي از وجود و يا طبيعت است و اصولش ثابت.
اما اين «علم» است، يعني رابطهي ما با واقعيت خارجي است که در حال تغيير و
تحول و تکامل بوده و با تحول و تکامل اينهاست که اصول ثابتي که طبيعت را
ميسازد و قوانين علمي نام دارد، روشن ميشود. وحي – مجموعهي آنچه نازل
شده است- واقعيتي است ثابت و علمي و لايتغير، و اين علم ماست به اين واقعيت
قرآن و نوع برداشت و فهميدن و تفسير کردن و عمل و تبليغ کردنمان که بايد
بر حسب تکامل و تغيير بشر، و اختلاف وضع نظامها و دردها و نيازها، تحول و
تکامل پيدا کند. [1]
دکتر شريعتي صريحاً عصر حاضر را عصر فکر و روشنفکران معرفي ميکند
و ميگويد: علوم ميخواهند انسان چنان مقتدر کنند تا طبيعت را آن چنان که
ميخواهد رام سازد و ايدئولوژي ميکوشد تا او را چنان در قدرت اراده،
انتخاب، ايمان و حوزهي آگاهي، نيرومند و متکامل سازد تا خود را آن چنان که
ميخواهد بسازد. انسان که آزادي و سرنوشت خويش را به نيروي علوم از سه
زندان طبيعت، تاريخ و جامعه رها ميکند؛ به اعجاز ايمان و خودآگاهي از
دشوارترين زندان خويش، يعني خويشتن، نجات ميبخشد، تا خود آفرينندهي خويش،
جامعه، تاريخ و جهان خويش گردد؛ يعني به آن انسان مثالي، انسان واقعي، به
انسان حقيقي که يک «شبه خدا» است، ارتقا يابد. کساني که چنين رسالت خدايي و
پيامبرانه را در جامعهي انساني و در جريان تاريخ بر دوش دارند، در گذشته
پيامبران بودن و پس از خاتميت عصر وحي، روشن فکران. در عصر وحي پيامبران
بودند و پس از خاتميت که عصر «فکر» است، روشنفکران.[2] اگر اين دو عبارت
را کنار هم بگذاريم، چنين نتيجه ميگيريم که در اين زمان، روشنفکران به
حسب درد و نيازهاي جديد بايد برداشت و تفسيري از قرآن به عمل بياورند ک
توام با نوعي تحول و تکامل باشد؛ يعني دکتر شريعتي به طور کلي نميخواهد
عقل بشر را جانشين وحي سازد، بلکه در گذشته و عصر وحي، پيامبران به وسيلهي
ارتباط با خداوند نيازها را پاسخ ميدادند و