چهارم : انتقامى است كه ولى از مولى عليه جاهل مى گيرد . اگر ولى به كودك
گفت اين سيم لخت برق كشنده است يا دست ات را مصدوم و يا فلج مى كند يا به
نزديك اين مار كه رنگ اش جاذب و پشت اش نرم است مرو و به پشت آن دست مزن
و يا نزد اين آتش مرو و دست به آتش مزن , اين كودكى كه حرف ولى اش را
نمى شنود و به اين سيم لخت برق دست مى زند و يا به آتش دست درازى مى كند و يا
پشت نرم مار را دست مى مالد , همين دست زدن همراه با آسيب ديدن است نه آن كه
بعدا آسيب مى بيند . نه نظير آن غذايى است كه بيمار مى خورد و بعدها آسيب
مى بيند . همان وقت آسيب مى بيند , ولى چون حواس او متوجه جاى ديگر و چيز
ديگرى است احساس نمى كند . گاهى مى شود انسان به يك درد و به يك رنجى مبتلاست
ولى احساس ندارد . وقتى حواس اش به خود آمد آن گاه احساس مى كند .
در حوادثى كه انسان با نشاط فراوان مى گذراند يا با اندوه فراوان , آن
رويدادهاى جزيى را احساس نمى كند . گاهى انسان در جشن ها كه از واردين و مهمانها
پذيرايى مى كند , در خلال اين رفت و آمدها كه با نشاط همراه است صدمه يى به او
مى رسد , مثلا ميخ كفش جوراب او را پاره كرده و سپس پاى او را مجروح و خون آلود
مى كند ولى او در تمام اين مدت پذيرايى كه با نشاط سرگرم اين كار است هيچ
احساس نمى كند .
وقتى مهمانها رفتند او تنها شد و به خود آمد كم كم مى بيند كه پايش مى سوزد .
نگاه به پايش مى كند مى بيند تمام اين قسمتهاى كفش را خون گرفته . جوراب را
پاره كرده و پا خونى شده البته اين واقعه و درد آن مربوط به چند ساعت قبل بوده
است و احساس نمى كرد , از آن لحظه