مى گيرد و مى ترسد . اين خوف نفسى است . همه خوف ها در قرآن يكسان نيست , زيرا
بعضى از آنها خوف از جهنم است و بعضى از آنها خوف مقام الهى , مانند آيه(
ولمن خاف مقام ربه جنتان
) [8] و( واتقوا النار) .
خلاصه آنكه حضرت رسول اكرم صلى الله عليه وآله به آن قافله اين دستور
داده اند و اما اين قافله چه كسانى بودند ؟ آيا واقعا يك قافله خارجى بود و يا
منظور همان سالكان الى الله است , تفاوتى در مقصود ايجاد نمى كند .
روايت دوم از اسحاق بن عمار است . مى گويد من شنيدم كه امام ششم سلام الله
عليه
فرمودند : رسول خدا صلى الله عليه وآله نماز صبح را با مردم به جماعت خواندند
( صلى بالناس الصبح فنظر الى شاب فى المسجد وهو يخفق ويهوى برأسه مصفرا لونه
, قد نحف جسمه و غارت عيناه فى رأسه) پس از نماز جوانى را در مسجد ديدند
كه حالت خواب داشت به طورى كه گويا ديشب نخوابيده بود , جسمش نحيف و
رخسارش زرد بود . چشمان او در حدقه فرو رفته بود , حضرت رسول هم از او
احوالپرسى نمودند( فقال له رسول الله صلى الله عليه وآله وسلم : كيف أصبحت
يا فلان) چگونه صبح كردى ؟( قال : أصبحت يا رسول الله موقنا) اين سؤالات
مانند احوالپرسى هاى عادى نيست , بلكه از قبيل پرسشهايى است كه معلم از
شاگردانش مى پرسد . نمونه آن اينكه :