هو الحق فكيف لا وقد وجب , و هو الباطن فكيف لاوقد ظهر . فهو ظاهر من حيث هو
باطن , و باطن من حيث هو ظاهر , فخذ من بطونه الى ظهوره حتى يظهر لك و يبطن
عنك .
ترجمه : حق تنها او است پس نباشد و حال آنكه واجب است . باطن تنها اوست
پس چگونه نباشد و حال آنكه ظاهر است . پس او از آن حيث كه باطن است ظاهر
است و از آن حيث كه ظاهر است باطن است پس بگير از بطونش بسوى ظهورش تا
برايت پيدا شود و از تو پنهان گردد .
بيان : اين فص در حق و ظاهر و باطن بودن واجب تعالى است . و تفسير آن در
اواخر اين رساله فص هفتاد و يكم بيايد . و بيان اجمالى آن اين كه حق در اينجا
بمعنى وجود ثابت محض و بحت و بسيطى است كه به بطلان آميخته نيست و زوال به
او راه نمى يابد و هستى حق اوست . بقول لبيد : الا كل شى ما خلا الله باطل . و
بقول خواجه طوسى :
موجود به حق واحد اول باشد *** باقى همه موجود مخيل باشد
هر چيز جز او كه آيد اندر نظرت *** نقش دومين چشم احول باشد
و چون وجوب استغناء شى از غير است پس اگر ذات بارى حق محض و ثبوت صرف و
وجود بحت نباشد لازم آيد كه ويرا وجود و