در ادراك لذت و المش حجابها است اين پرده ها بر جان چون بيماريها است بر
قواى مدركه طبيعى كه وقتى از او برگيرند ديده اش تيزبين مى گردد و لذت يا المش
را ادراك مى كند .
حجب ظلمانى و نورانى
آخر فص اشاره است به آيه كريمه لقد كنت فى غفلة من هذا فكشفنا عنك غطاءك
فبصرك اليوم حديد ( ق 23 ) .
بدانكه پيش از هر حجابى انانيت تو و بدن تو هر يك حجاب نفس تو است كه
ويرا از مشاهدات انوار ملكوتيه باز ميدارد . علاوه كه توجه و سرگرمى بعلائق
دنيوى و ديگر حجب ظلمانى و نورانى نيز او را از ادراك لذت و المش منصرف
مى كند . سپس حجاب توغل در شهوات نفسانى و متابعت نفس اماره و رسوخ اخلاق
رذيله كه همان بيماريهاى روانى در انسانند قوه عاقله را يعنى نفس ناطقه قدسيه
آدمى را از التفات بعالم ملكوت و از كسب معارف حقه كه كمال واقعى انسانى
است و از تحصيل مائده هاى بهشتى حقائق دار وجود حاجب است . و بعد از انسلاخ
از علائق نشأه طبيعت ديده اش تيز بين مى گردد . پس اگر كسب كمالات و ملكات
فاضله كرده است اهل سعادت است كه بمقامات و درجات خويش پى ميبرد و از
اندوخته هاى خود لذت ميبرد . و اگر اهل شقاوت است از بيماريهاى درونى خود
سخت رنج ميبرد و از آتش گناهانى كه در خويشتن افروخته است ميسوزد و از گزند
درندگان كه صورت ملكات زشت اوست عذاب مى بيند و در دركات سجين از حرمان
مقام عليين انسانى متألم ميگردد .
تبصره : آيا مرض جسمانى غير از مرض نفسانى است كه اطلاق مرض بر آن دو به
اشتراك لفظى باشد ؟ و يا حقيقتا نفس مريض است و به جسم اطلاق مرض بالمجاز
مى شود ؟ و يا بعنوان تواطى است كه مرض نفسانى و جسمانى يكى باشد بدون تفاوت
؟
از كلام فارابى در اين فص چنين معلوم مى شود كه اگر مرضى