responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : تذکره الاولياء نویسنده : عطار، محمد بن ابراهیم    جلد : 1  صفحه : 269

آن نفس کشته مجاهده ، آن دل زنده مشاهده ، آن سالک حضرت ملکوت ، آن شاهد عزت جبروت ، آن نقطه دايره لانقطي ، شيخ وقت ، سري سقطي رحمةالله عليه ، امام اهل تصوف بود و در اصناف علم بکمال بود و درياي اندوه و درد بود و کوه حلم و ثبات بود و خزانه مروت و شفقت بود و در رموز و شارات اعجوبه بود و اول کسي که در بغداد سخن حقايق و توحيد گفت او بود و بيشتر از مشايخ عراق مريد وي بودند و خال جنيد بود و مريد معروف کرخي بود و حبيب راعي را ديده بود و در ابتدا در بغداد نشستي دکاني داشت و پرده اي از در دکان درآويخته بود و نماز کردي هر روز چندين رکعت . ي:ي از کوه لکام بيامد به زيارت وي و پرده از آن در برداشت و سلام گفت و سري را گفت فلان پير از کوه لکام ترا سلام گفت .

سري گفت : وي در کوه ساکن شده است پس کاري نباشد مرد بايد که در ميان بازار بحق مشغول تواند بود چنانکه يک لحظه از حق تعالي غايب نبود .

نقلست که در خريد و فروخت جز ده نيم سود نخواستي ، يکبار بشصت دينار بادام خريد .

بادام گران شد دلال بيامد و گفت : بفروش .

گفت : به چند دينار ؟

گفت : به شصت و سه دينار .

گفت : بهاء بادام امروز نود دينار است .

گفت : قرار من اينست که هر ده دينار نيم دينار بيش نستانم من عزم خود نقض نکنم .

دلال گفت : من نيز روا ندارم که کالاي توبکم بفروشم نه دلال فروخت و نه سري روا داشت در اول سقط فروشي کردي .

يک روز بازار بغدد بسوخت . اورا گفتند بازار بسوخت . گفت : من نيز فارغ گشتم . بعد از آن نگاه کردند و دکان او نسوخته بود چون آن چنان بديد آنچه فارغ داشت بدرويشان بداد و طريق تصوف پيش گرفت .

ازو پرسيدند : که ابتداء حال تو چگونه بود ؟

گفت : روزي حبيب راعي بدکان من برگذشت من چيزي بدو دادم که بدرويشان بده .

گفت : خيرک الله .

از آن روز دنيا بر دل من سرد شد. تا روز ديگر که معروف کرخي مي آمد کودکي يتيم با او همرا ه ، گفت اين کودک را جامه کن من جامه کردم .

معروف گفت : خداي تعاليدنيا را بر دل اين دشمن گرداند و ترا ازين شغل راحت دهاد .من بيکبارگي از دنيا فارغ آمدم از برکات دعاي معروف و کس در رياضت آن مبالغت نکرد که او تا بحدي که جنيد گفت هيچکس را نديدم در عبادت کاملتر از سري که نود و هشت سال بر او بگذشت که پهلو بر زمين ننهاد ، مگر در بيماري مرگ و گفت چهل سالست تا نفس از من گرز در انگبين مي خواهد و من ندادمش .

و گفت : هر روزي چند کرت در آينه بنگرم از بيم آنکه نبايد که از شومي گناه رويم سياه شده باشد .

نام کتاب : تذکره الاولياء نویسنده : عطار، محمد بن ابراهیم    جلد : 1  صفحه : 269
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست