نقلست که معروف را خالي بود که والي شهر بود . روزي بجايي خراب
مي گذشت . معروف را ديد آنجا نشسته و نان مي خورد و سگي در پيش وي ، و او
يک لقمه در دهان خود مي نهاد و يک لقمه در دهان سگ .
خال گفت : شرم نمي داري که با سگ نان مي خوري ؟
گفت : از شرم نان مي دهم بدرويش .
پس سر برآورد و مرغي را از هوا بخواند مرغ فرود آمد و بر دست وي
نشست وبه پر خود سر و چشم او را مي پوشيد . معروف گفت : هرکه از خداش شرم
دارد همه چيز ازو شرم دارد در حال، خال خجل شد .
نقلست که يکي روز طهارت بشکست در حال تيمم کرد گفتند اينک دجله ، تيمم چرا مي کني ؟
گفت : تواند بود که تا آنجا برسم نمانده باشم . نقلست که يکبار شوق
بر وي غالب شد ستوني پاره شود و او را کلماتي است عالي. گفت علامت جوانمرد
سه چيز است يکي وفا بي خلاف . دوم ستايش بي خود . سوم عطائي بي سوال .
گفت : علامت دوستي خداي آن بود که او را مشغول دارد به کاري که
سعادت وي در آن بودو نگاه دارد از مشغولئي که او را بکار نيايد و گفت
:علامت گرفت خداي در حق کسي آن بود که او را مشغول کند بکار نفس خويش بچيزي
که او را بکار نيايد و گفت علامت اولياي خداي سه چيز است ، انديشه ايشان
از خداي بود و قرار ايشان با خداي بود و شغل ايشان در خداي بود .
و گفت :چون حق تعالي به بنده اي خيري خواهد داد در عمل و خير بر وي
گشايد و در سخن بر وي ببندد و سخن گفتن مرد در چيزي که بکار نيايد علامت
خذلان است و چون بکسي شري خواهد برعکس اين بود.
و گفت :حقيقت وفا بهوش آمدن سر است و از خواب غفلت و فارغ شدن انديشه است از فضول آفت .
و گفت :چون خداي تعالي بکسي خيري خواهد داد برو بگشايد در عمل و در بندد بر وي در کسل .
و گفت :طلب بهشت بي عمل گناه است و انتظار شفاعت بي نگاه داشت سنت
نوعي است از غرور و اميد داشتن رحمت در نافرمان برداري جهلست و حماقت و
گفتند : تصوف چيست ؟