ولى علاجى كه براى اين بيمارى مهلك انديشيد , بمراتب مهلك تر از خود بيمارى , و بكلى با فطرت انسانى بى تناسب و ناهنجار بود , و بايد نيز كه چنين مى بود , زيرا پس از آنهمه تحريف ها و دستبردها , ديگر از آن افكار آسمانى آنقدرها بجا نمانده بود , كه بتواند ميان مردم برطبق فطرت مستقيم حكومت كند و راه ميانه و دور از افراط و تفريط را به آنان بنماياند

اينجا بود كه موضوع انحرافى ( ( رهبانيت ) ) بوجود آمد , يعنى همان چيزيكه ميتوان گفت بيش از آن شهوترانيهاى حيوانى , براى بشريت خطرناك و شوم بود

از آن روز , در منطق اصحاب كليسا , امتياز آدمى وابسته بود بمحروميت از زيبائيهاى زندگى , سركوب كردن تمايلات فطرى , نابود ساختن نيروها و استعدادهائى كه براى بقاء نوع بشر و آبادى جهان , و بخاطر انجام شئون خلافت الهى در وجود انسان بوديعت نهاده شده است

آرى , از آن روز , اين انحراف ها و كجروى ها كه منفور پروردگار و مانع سامان زندگى انسان است از