در اجزاء شك كرد , چون پس از انجام مأمورب امر قهرا ساقط مى شود , و
الاتحصيل حاصل لازم مىآيد و يا , به بيان ديگر , امتثال امر پس از اتيان آن
غيرمعقول است , زيرا با امتثال نخست , امر ساقط گرديده و مجالى بر
امتثال مجدد آن نمانده است .
مطلب دوم . اجزاى مأموربه مبتنى بر أمر اضطرارى است كه به جاى
أمر واقعى أولى نشسته است و نياز بدان نيست كه پس از رفع اضطرار ,
بار ديگر , مأموربهواقعى در داخل وقت به عنوان[ ( اعادة]) و در خارج وقت
به عنوان[ ( قضا])انجام يابد .
بيان فقهاء در خصوص اجزاء , به طور مطلق ( اعم از أداء و قضاء ) ,
اجتماعى است بدين معنى كه پس از رفع اضطرار در داخل وقت بر مبناى جواز[
( بدار]) [2] , اعاده مأمور به واجب نيست , و چنانچه اضطرار در خارج
از وقت مرتفع گردد باز هم قضاى مأموربه واجب نمى باشد .
ألبته در اين مقام , عقلا مى توان به عدم اجزاء قائل بود و گفت كه
: آنچه به عنوان[ ( مأموربه]) در حالت ضرورت به انجام رسيده است
ناقصتر از آن چيزى است كه در حال اختيار به انجام مى رسد . و در واقع ,
اگر در اينجا قائل به اجزاء شويم گفته ايم كه : با وجود قدرت به انجام
رساندن مأموربه , به طور كامل [3] , انجام ناقص به جاى كامل كفايت مى
كند , و با توجه به ا ينمطلب است كه مى توان گفت از لحاظ عقلى چنانچه
توانايى باشد , عدم اجزاء ويا ضرورت به انجام رساندن مجدد مأموربه به
منظور رسيدن به فرد كامل امكان دارد .
اكنون بايد ديد چرا فقهاى عظام , قائل به اجزاء مى باشند ؟ محققان
در اين باره وجوهى را بيان كرده اند , كه از ميان آنها سه وجه استوارتر از
وجوه ديگر است :
الف . تشريع أحكامى تكه در خصوص حالت اضطرار است أصلا به منظور
آن استكه در مقام تحصيل مصالح , تكاليف أصلى أولى حاوى تخفيف و توسعه به
مكلفانباشد , و مستند اين بيان قول خداى تعالى است كه مى فرمايد :