اولا . تعلق شوق مؤكد به معنون در حال عدم مايه ارزيابى موجود
يا معدوم و , ورود شوق مؤكد بر معدوم مى باشد , حال آنكه معدوم اثر
ندارد , و در . واقع لازمه تعلق شوق مؤكد به معنون , در حال عدم , تحقق
معدوم بما هو معدوم است و تحقق بخشيدن معدوم بما هو معدوم معقول نيست ,
بلكه وجود قابل تحقق است . تعلق شوق مؤكد در حال وجود معنون نيز محال
است زيرا شوق براى تحقق وجود است و در بحث ما معنون در حال وجود است و
تعلق شوق مؤكد به معنونى است كه درحال وجود است تحصيل حاصل است .
ثانيا . شوق مؤكد از امور نفسى است و عارض بر نفس مى شود و عرض
موجود در جوهر است و براى تحقق نياز به جوهر دارد , لذا مى گويند وجود
عرض فى نفسه عين وجود موضوعه مثل سفيدى كه عرضى است و در ضمن پنير , قند ,
كاغذ تحقق مى يابد , يعنى تحقق سفيدى منهاى جوهر محال است . اصولا
امور نفسى مانند اعراض نياز به جوهر و متعلق دارند , بنابراين شوق هم كه
امرى نفسى است نياز به متعلق دارد و آن بايد در وجود هم سنخ خودش تحقق
يابد , اما خارج و معنون از سنخ نفس نمى باشند تا متعلق شوق , كه أمرى
نفسى است , واقع شود , خلاصه آنكهعنوان كه يك وجود فرضى و ذهنى است و
در ظرف ذهن جاى دارد متعلق شوق قرارمى گيرد و شوق مؤكد در موطن عنوان
يعنى ذهن , تشخص پيدا مى كند .
بعد از اثبات تعلق حكم بر عنوان بايد تحقيق نمود كه چه عنوانى
متعلق تكاليف واقع مى شود , عنوانى كه مرآت خارج است يا عنوان بماهو
عنوان ؟ ما به ضرورت در مى يابيم كه خارج منشأ اثر و موطن مصلحت و
مفسده است و احكام و تكاليف نيز بر مبناى مصالح و مفاسد جعل مى شوند و
تعلق مى گيرند , عنوان بما هو عنوان نيز نمى تواند منشأ اثر باشد بنابراين
تكاليف اولا بايد متعلق به وجودى باشند كه از امور نفسيه است , ثانيا
آن امور نفسيه معبر تعلق تكاليف به خارج واقع شوند , پس عنوانى كه مرآت
و فانى در خارج است , بر خلاف عنوانبما هو عنوان , مى تواند اين كار را
بكند . بدين ترتيب عنوان اولا و بالذات و معنون ثانيا و بالعرض مشتاق
اليه و متعلق حكم واقع مى شوند .
علم نيز كه يك انكشاف نفسانى است به متعلق نياز دارد و متعلق آن