افزون بر همه اينها، حتى اگر ابوسلمه در دعوتش مصمم بود، كشته
شدن او و ابومسلم به دست عباسيان بر ناممكن بودن اين مسير و نابودى ره
سپرانش گواهى مىدهد.
در اين عصر، در كنار حوادث فريبنده سياسى، يك سلسله حوادث
اجتماعى و ابهامهاى فكرى و روحى نيز پديد آمد. برخورد اين افكار و آرا، آن
هم در ابعاد مختلف و از جانب مكاتب صاحب انديشه، مقتضيات خاصى را بهوجود
آورد; به عبارت ديگر، [2] در كنار جبهه مبارزه با دستگاه فاسد خلافت،
جبهههاى علمى، فكرى و فرهنگى جديدى نيز گشوده شد.
در محورى از اين جبهه، زنادقه و دهريان، مانند ابنابىالعوجا و
ابوشاكر ديصانى و حتى ابنمقفع با انديشههاى بنيانكن ضددينى قرار
داشتند; در محورى ديگر، بزرگان معتزله چون عمروبنعبيد و واصلبنعطا كه
مردانى انديشمند بودند و در مسائل دينى، اجتماعى و الهيات سخن داشتند، به
چشم مىخوردند; صاحبان مذاهب فقهى چون ابوحنيفه، مالك و... كه مشكلات و
پرسشهاى درون فرقهاى را طرح و در پى راهحلى مناسب بودند، در محورى ديگر
جاى داشتند; متصوفه كه برداشت انحرافى خاصى از ارزشهاى دينى را به تجربه
نشسته بودند، در سمتى ديگر فعال بودند. افزون بر اين، نياز حياتى جامعه
شيعه به ايدئولوژى استوار و پويا و تفسير روشن از حكمت و سرچشمه حاكميت
خداوند، يعنى اصل امامت كه از همه نيازها مهمتر و ضرروىتر بود، فراروى
امام (عليه السلام) قرار داشت.
با عنايت به آنچه در نابسامانى و پيچده بودن اوضاع سياسى اشاره
شد و با توجه به خطرى تاريخى كه در حوزه انديشه و مسائل اجتماعى به روشنى
احساس مىشد، امام صادق (عليه السلام) بهعنوان مظهر ايدهآلهاى امامت و
سرچشمه دو جريان حياتبخش تفكر درست اسلامى و نظام عادلانه توحيدى،
چگونه مىتوانست همزمان در برابر اين دو وضعيت در دو عرصه مختلف مسيرى درست
پيش گيرد و وظيفه خود را، بهعنوان امام، به انجام رساند؟
پرواضح است كه اين عرصهها با دشوارىها و خطرات نفسگير همراه
بود. اگر نظام حاكم امام را بهشدت زير نظر داشت و اجازه فعاليت سياسى و
مبارزه مسلحانه به وى نمىداد،