responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : شرح دعای کمیل نویسنده : حسین انصاریان    جلد : 1  صفحه : 387

و بارشان را بر دوش ايشان بگذارند . اين بگفت و كمربند زرّين خود را باز كرد و به داخل منزل انداخت و به همراهانش گفت : هركس مرا دوست دارد كمربندش را به اين منزل اندازد . همه ى همراهان كمربندهاى زرين خود را باز كرده به درون منزل انداختند . هنگامى كه مى خواستند برگردند حاكم گفت : درود خدا بر شما باد ، هم اكنون وزير من قيمت كمربندها را مى آورد و آنها را مى برد . چيزى فاصله نشد كه وزير پول كمربندها را آورد و تحويل همسر حاتم داد و كمربندها را گرفت و برد !!

چون دخترك اين جريان را ديد ، اشك از ديدگان ريخت . به او گفتند : بايد شادمان باشى نه گريان ، زيرا خداى مهربان پرتوى از لطفش را به ما نشان داد و چنين گشايشى در زندگى ما ايجاد كرد . دخترك گفت : گريه ام براى اين است كه ما ديشب گرسنه سر به بالين نهاديم و امروز مخلوقى به ما نظر انداخت و ما را بى نياز ساخت ، پس هرگاه خداى مهربان به ما نظر اندازد آن نظر چه خواهد كرد ؟ سپس براى پدرش اينگونه دعا كرد : پروردگارا ! چنان كه به ما مرحمت كردى و كارمان را به سامان رساندى ، به سوى پدرمان هم نظرى انداز و كارش را به سامان برسان .

اما حاتم در حالى با كاروان به سوى حج مى رفت كه كسى در كاروان فقيرتر از او نبود ، نه مركبى داشت كه بر آن سوار شود ، نه توشه ى قابل توجهى كه سفر را با آن به راحتى طى كند ، ولى كسانى كه در كاروان او را مى شناختند كمك ناچيزى بدرقه ى راه او مى كردند .

شبى امير الحاج به درد شديدى گرفتار شد ; طبيب قافله از معالجه اش عاجز شد ، امير گفت : آيا در ميان قافله كسى هست كه اهل حال باشد تا براى من دعا كند ، شايد به دعاى او از اين بلا نجات يابم . گفتند : آرى ، حاتم اصم . امير گفت : هرچه زودتر او را به بالين من حاضر كنيد . غلامان دويدند و او را نزد امير

نام کتاب : شرح دعای کمیل نویسنده : حسین انصاریان    جلد : 1  صفحه : 387
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست