«موجود
حركت مىكند، و جسم حركت مىكند، و انسان حركت مىكند. و لكن مىگوئيم موجود از
جهت اينكه موجود است حركت نمىكند، بلكه حركت آن ناشى از امرى خاصتر از موجود است
كه جسميّت است. انسان را نيز حركت از آن حيث كه انسان است عارض نمىشود، بلكه حركت
آن از امرى عامتر از آن است كه جسم بودن است. بنابراين حركت از اعراض ذاتى جسم
است. يعنى جسم را از حيث اينكه جسم است نه به سبب امرى عامتر يا خاصتر از آن عارض
مىگردد.
همچنين
صحت يا مرض كه عارض حيوان مىشود، از اعراض ذاتى آن است، چه صحت يا مرض از حيث
معنيى عامتر از حيوان يعنى جسم بودن عارض آن نمىشود، و همچنين از حيث معنيى خاصتر
از حيوان، مانند اسب يا گاو يا انسان بودن بر آن طارى نمىگردد. همچنين است زوجيت
و فرديت براى عدد. و آنچه از اين قبيل باشد، اعراض ذاتيه ناميده مىشود» (معيار
العلم، 55- 56)
«و تعريف
به اعراض ذاتى حقيقى بهترين تعريفات رسمى بود. چه اعراض ذاتى به قوت مشتمل بود بر
معروضات» (اساس، 415). «و برجمله لواحقى كه بر اطلاق، يا بر وجه تقابل، عارض چيزى
باشد بحسب جوهر و طبيعت و ذات او، و وجودش در غير آن محال بود، آن را اعراض ذاتى
آن چيز خوانند» (اساس، 381). «آنچه بنحو اطلاق عارض مىشود، مانند تساوى زواياى
مثلث با دو قائمه، و آنچه به نحو تقابل عارض مىشود، مانند استقامت و انحناء براى
خط (كه هيچ خطى از يكى از آن دو خالى نيست)، و مانند زوجيت و فرديت براى عدد»
(برهان شفا، ص 79).
«صدق و
كذب از اعراض ذاتى خبر است» (اساس، 65). «و موضوع علم آنچيز بود كه علم مشتمل بر
بحث از اعراض ذاتى او بود» (اساس، 393)
أعرف
آنچه در
نزد عقل شناختهتر و روشنتر از چيز ديگر باشد. (- أجلى، أبين)
«و به
نزديك ما اجناس هم اقدم بود و هم اعرف. چه در بدايت عقول اول اعم متمثل
نام کتاب : فرهنگ اصطلاحات منطقى نویسنده : خوانساری، محمد جلد : 1 صفحه : 25