نام کتاب : سلفى گرى در آيينه تاريخ نویسنده : سبحانى، شیخ جعفر جلد : 1 صفحه : 95
دست آورد. خشم خود را به خاندان آنها نشان داد; پدر آنان به عبدالله بن حسن بن الحسن همراه جمعى ديگر دستگير كرد و دستور داد آنان را در مدينه زندانى كنند و آنان چهار سال در زندان بودند. در سفر حج در بازگشت دستور داد همه آنان را به كوفه ببرند. اما با غل و زنجير و مركبهاى ناهموار و همگى در آنجا زندانى شدند. زندان آنان به صورتى بود كه شب از روز تشخيص داده نمى شد. قساوت و سنگدلى منصور، قابل توصيف نيست. ابن اثير مى نويسد:
منصور محمد بن ابراهيم بن الحسن را كه زيباترين انسان عصر خود بود، از زندان احضار كرد و به او گفت: تو ديباج اصغر هستى؟ وى گفت: آرى. گفت: تو را آن چنان مى كشم كه تاكنون كسى را به آن صورت نكشته باشم. آن گاه دستور داد او را در ميان ديوارى در حال ساخت، نهادند و دور او را چيدند تا در همانجا مرد. سپس به تدريج كسانى كه در زندان بودند. جام مرگ را نوشيدند، زيرا زندان آن چنان وحشتناك و غير قابل زندگى بود كه به تدريج از پا در مى آمدند.
ابن اثير مى نويسد: مى گويند: منصور امر به كشتن همه آنها كرد و گاهى مى گويند: همه را با زهر كشت و تنها معدودى از آنها نجات يافتند.[1]