نداشته و پارسى بودنش هم از دو جهت درست نباشد مگر اينكه سهو از كاتب بوده و به عوض سين سعفص، ثاد ثخذ نوشته باشد و با اين همه در كتب لغات عربيه موجوده در نزد حقير هم اثرى از سعلب به دست نيامد و ظاهر آن است كه مخفّف و محرّف نام عربى مذكور خود باشد.
سعود ـ (چو ورود) يمن و سعادت و در اصطلاح نجومى، نام منزل بيستوچهارم از منازل 28گانه ماه است كه علامت آن دو ستاره است از جنوب تا شمال به مقدار يك ذراع از يكديگر دورند و ازآن رو كه در حالت طلوع آن سرما شكسته و هوا ميل به اعتدال نموده و بدين واسطه سعادت آن بيشتر باشد، عرب آن را «سعدالسّعود» نيز گويند و رجوع به «دلو» هم نمايند.(عر)
سعوط ـ (چو هبوط) چيزى را در بينى كشيدن و (چو عمود) هر چيزى كه در بينى كشند، مايع باشد يا جامد و به نوشته تحفه[ر.ض] و مخزن[ر.ض]، تنها اوّلى را گويند.(عر)
سعى ـ (ر) سخن چينى و قصد و اراده و دويدن و راه رفتن و در تحصيل امرى اهتمام كردن.(عر)
سعيد ـ (ر.ف)نيك بخت.(عر)
سَعير ـ (ر) آتش افروخته و نام جهنّم.(عر)
آيين شانزدهم
(درحرف سين سعفص با غين ضظغ)
سغ ـ (چو رخ) بريون[ر.م] و (چو صف) شاخ حيوان و گنبد و سقف خانه و نوعى از عمارات دراز و طولانى.
سغانه ـ (چو كَناره) زيرزمين و سردابه.
سغبر ـ (چو عنبر) گيل دارو[ر.م].
سغبه ـ (چو هرزه و سفره) شيفته و فريفته و هر چيز چرب و روغنى و زبون و مغلوب.
سغبين ـ (چو زنجير) سكبينه[ر.م].(نان)
سغد ـ (چو تند) زمين گودى كه آب باران در آن جمع شود و هم شهرى يا ولايتى است از ماوراءالنهردر آسياى مركزى كه آبوهوايش لطيف و بهواسطه نزديكى به سمرقند به سغدسمرقند معروف و از جمله تفرّجگاه هاى عالم و نهر آن به قىّ موسوم و شعبه هاى بسيارى از آن منشعب مى گردد و به همين نسبت آن اراضى را بهشت دنيا نيز گويند و در مراصد[ر.ض] گويد: صُغد نام دو موضع است، يكى در بخارا و ديگرى در سمرقندهر دو در ازبكستان كه به دهات بسيارى مابين سمرقند و بخارا مشتمل و كرسى آن سمرقند و اشجار آن بسيار مى باشد به طورى كه قراء و دهات از ميان آنها پديدار و نمايان نبوده و تا مسافت پنج روزه آفتاب به اكثر اراضى آن نتابد و در اواخر از صدمات حملات تاتار خراب و ويران است.
سغدبيل ـ شهرى است در ساحل نهر كر در ارمنيّه.
سغد سمرقند ر سغد.
سغدو ـ (چو برزو) مبار[ر.م] و آلت مردى.
سغده ـ (چو هرزه) اسغده[ر.م] و آماده.
سغديانا; سغديانه ـ (ل) پيمانه شراب و نام عمومى قديمى كاشغردر چين و سمرقند و بخارا و خوقندهر سه در ازبكستان.
سغديدن ـ (چو ترسيدن) اسغديدن[ر.م].
سغر ـ (چو سخن) سيخول[ر.م].
سغراق ـ (چو سردار) كاسه بزرگ و پياله شراب و كاسه و كوزه لوله دار چينى و غيره.
سُغَرنه ـ سيخول[ر.م].
سغرى ـ (چو سعدى) كفل حيوانات.
سغو ـ (چو مرو و قشو) صدا و آواز تشت و طاس و مانند آنها.