responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : قامــوس المعـــارف نویسنده : مدرس تبريزى، محمدعلى    جلد : 2  صفحه : 465

چه رو در ميان قبايل توانيم بود. پس همه متفرّق گشته و هركس به طرفى رفته و به خدمت ابوبكر نامه ها نوشته و عذرها خواستند.

سجّاد ـ (چو عطّار) شخص كثيرالسّجده و بالخصوص لقب خاص حضرت على ابن الحسين ـ سلام الله عليهما ـ مى باشد كه از كثرت سجده بدين لقب ملقّب گرديده و در پاره اى آثار دينيّه وارد است كه در هر روز و شب هزار ركعت نماز مى خواندند.(عر)

سجّاده ـ (چو علاّمه) مؤنّث سجّاد و اثر سجده در پيشانى و هم به معنى معروف كه به «جانماز» مشهور و هر چيز گستردنى كه بر بالاى آن نماز خوانده و سجده مى كنند و آن را به پارسى «تسليخ» و «تشليخ» و «جانماز»گويند.

سجّاده نان ـ سفره و دستار خوانسفره.

سجّاده نشين ـ مردم عابد و زاهد.

سجاس ـ (چو حجاب) به نوشته مراصد[ر.ض]، شهرى است مابين ابهر و همدان و در بستان السياحة[ر.ض گويد: قريه اى است از مضافات عراقعراق عجم; نواحى مركزى ايران ] يا آذربايجان كه مردمانش تركى زبان و تابع تركمان و قديماً شهر كوچكى بوده و فترت مغولى خرابش نموده.

سِجاف ـ (ق) پرده و بالخصوص پرده اى دو پارچه كه در ميان آنها فرجه بوده و هريكى به يك سمت در برود و يا درى كه پرده همچنانى داشته باشد، و اينكه اهالى ما در معنى فراويز[ر.م] استعمال مى نمايند، مأخذى ندارد.

سجاكند; سجاكنده ـ (چو دماوند و برازنده) مردم مكمّل و مسلّح.

سَجام ـ (ق) سرماى سخت.

سجانيدن ـ (چو رَسانيدن و تِراشيدن) عقيم و نازاد شدن و چيزهاى گرم را سرد كردن و به سبب سرماى سخت از حال خود برگشتن.

سجاوند ـ(چو دماوند) معرّب سگاوند[ر.م].

سَجاهَر ـ (ق) شبيه و قرين و رجوع به «كشخان» شود.

سجاييدن ـ بر وزن و معنى سجانيدن.

سجد ـ (چو نمد) سرماى سخت.

سجده ـ ]سر بر زمين نهادن و نام سوره اى از قرآن است و آن سى آيه است(لغت نامه دهخدا)[.

سجر ـ (چو صبر) موضعى است از حجاز.

سجز ـ (چو هند) نام ديگر سجستانسيستان.

سجستان ـ (به كسر اوّل و ثانى و سكون ثالث) رجوع به «سيستان» نمايند.

سجع ـ (چو دفع) به عربى، آواز كبوتر و برابر كردن آخر كلمات است در كلام نثر، همچو: گل و مُل و بلبل و سنبل و مانند اينها و كلام همچنانى را نيز گفته و خود اواخر كلمات را نيز گويند، همچو قافيه در كلام منظوم، چنانچه خود آن كلام را «مسجّع» گفته و اين چنين عمل را «تسجيع» خوانند.

سجك ـ (چو سَبُك) دوراغ[ر.م] و اسگرك[ر.م] و انگشتر بازى.

سجل ـ (چو هند) ترپ [ر.م] و سِجِلّ[ر.م] و (چو صبر) سِجِلّ و مردم سخى و پستان بزرگ و دلو پر از آب و يا قسم بزرگ از آن و يا دلوى كه آب داشته باشد، كم باشد يا بسيار، و دلو خالى را نگويند و (به تشديد آخر و ضمّ اوّلَين و يا كسر آنها) كتاب بزرگ، خصوصاً كتاب حكم و دفتر قاضى و ورق و صفحه و سند و قباله و عهدنامه مهر شده و كاتب و نويسنده و بالخصوص نام يكى از كُتّاب حضرت نبوى(صلى الله عليه وآله)و نام مَلَكى هم هست.

سجلاب; سجلات; سجلاط ـ (ق) ياسمن و چيزى است از پشم كه زن به كجاوه مى اندازد و يا جامه كتان منقوش است، گويا كه نقش آن حلقه انگشتر است.(يونانى يا عربى)

سجن ـ (چو كفن) سرماى سخت.

سجيدن ـ (چو كَشيدن) سرماى سخت شدن و سرما خوردن.

سجيل ـ (چو جليل) سفت و سخت و نوبه و نصيب و دراز و طويل و(به كسر اوّلَين و تشديد ثانى) نام دنيا و سنگ سخت و يا كوهى است در آسمان و سنگى است مانند كلوخ كه معرّب «سنگ گل» باشد و يا گلى است كه از آتش دوزخ پخته شده و در آن نام هاى آن گروه نوشته باشد و در شرح قاموس[ر.ض] در ترجمه آيه(تَرْمِيهِمْ بِحِجارَة مِّنْ

نام کتاب : قامــوس المعـــارف نویسنده : مدرس تبريزى، محمدعلى    جلد : 2  صفحه : 465
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست