و از اين قبيل است آن كه كسى سخن گويد و هنوز تمام نكرده، كسى ديگر ابتدا به سخن كرده و آن را تتمّه كلام اوّلين قرار دهد، چنانچه كسى مى گويد: «نان مى خورم»، تو مى گويى:«و ماست و فلان» و يا اين كه كسى مى گويد: «سلام عليك»، در جوابش گوئى: «و عليك السّلام» و اين را واو مستأنفه هم مى گويند; و بالجمله «واو عطف» در همه اين صور، ملفوظ و در شمار قسم اوّل ملحوظ است. بلى، در جائى كه در وسط جمله واقع و يا در ميان دو كلمه مفرده افتد ـ چنانچه در مثال هاى فوق است ـ براى فصاحت، ماقبل آن را مضموم كرده و خودش را به زبان نيارند خصوصاً در نظم; و مفتوح آوردنش، مخلّ فصاحت مى باشد و جز ضمّه ماقبل فايده ديگر نبخشيده و به تلفّظ نيامده و در جزو اين، قسم دويّمى داخل و از ادات غير ملفوظه در شمار است چنانچه در شعر پارسى بيشتر و در نثر كمتر است.
تتمّة:«واو عطفى» كه بعد از «ياى ساكن تحتانى» واقع شود، جايز باشد كه «يا» را مانند ساير حروف، مضموم و مشدّد خوانده و «واو» را به زبان نيارند و هم رواست كه «يا» را ساكن خوانده و «واو» را مضموماً به زبان رانند و در صورت اوّل از قسم ثانى بوده و در دويّم از اوّل مى باشد.
3) ملازمت كه بعضى از ادبا اين را از معانى «واو» پنداشته و به اين شعر استشهاد كرده اند:
اگر رستم از دست اين تيرزن *** من و كنج ويرانه پيرزن
و پرواضح است كه «واو» در اين شعر هم از براى عطف است. بلى، از آن رو كه مابين معطوف و معطوف عليه ملازمت و ارتباط است، اين را معنى عليحده انگاشته اند.
4) «واو معدوله» كه خوب به تلفّظ نيامده و از آن عدول كرده و به حرفى ديگر تلفّظ نمايند و مابعد اين «واو» هميشه يكى از حروف نه گانه ذيل بوده:
1ـ «ا»: خواب، خواجه، خواستن 2ـ «د»: خود 3ـ «ر»: خور، آخور 4ـ «ز»: خوزم 5ـ «س»: خوسته 6ـ «ش»: خوش، خوشت 7ـ «ن»: خوند، آخوند 8ـ «ه»: خوهل، خوهله 9ـ «ى»: خَوى (چو مَى)، خويش، خويشتن، خويد; و بيشتر بعد از «خاى مفتوح» آيد تا دلالت كند بر اين كه فتحه آن، ساده و خالص نيست بلكه بوئى از ضمّه دارد و ازين رو اين «واو» را واو اشمام ضمّه نيز گويند و دليل فتح ما قبل اين «واو»، اشعار استادان سلف است. سعدى:
در آن مدّت كه ما را وقت خوش بود *** ز هجرت ششصد و پنجاه و شش بود
اى كريمى كه از خزانه غيب *** گبر و ترسا وظيفه خور دارى
دوستان را كجا كنى محروم *** تو كه با دشمنان نظر دارى
پس پرده بيند عملهاى بد *** هم او پرده پوشد به بالاى خود