3) ربط و اسناد در بعضى لغات همچو: خوشن و نيكن به معنى خوش است و نيك است.
4) مصدريّت در آخر فعل ماضى: آمدن و رفتن; و در جائى كه با ضدّ خود مستعمل شود تخفيفاً جايز است كه نون را حذف نمايند و معنى مصدريّت باز هم به حال خود باقى باشد: آمد و رفت و داد و ستد و مانند اين ها بلكه گاه است كه نون را در تنهائى نيز بحذفند. نظامى:
به گفتار شه مغز را تر كنم *** به گفت كسان مغز در سر كنم
بينش: گاهى در آخر بعضى كلمات زايده باشد: پاداش و پاداشن و زيبا و زيبان و سو و سون.
خواصّ: گاهى از ميم بدل شود: بام، بان.
و
بر دو قسم است: يكى ملفوظ و ديگرى غير ملفوظ.
امّا ملفوظ: گاهى على الرّسم مكتوب نگردد همچو: كاوس و داود و مانند اين ها و اين «واو» را به عربى واو اشباع نيز گويند; و گاه است كه هم ملفوظ گردد و هم مكتوب و آن هم به چند معنى آمده:
1) واو معروف كه ضمّ ما قبل آن خالص بوده و اشباع نمايند: بود و نمود ]و[ پور و دور و حور و قصور.
2) واو مجهول كه ضمّ ما قبل آن خالص نبوده و خيلى اندك معلوم گردد: زور و شور و كور و گور و چور و بور.
3) واو تصغير كه در آخر كلمه افزايند: يارو، پسرو، دخترو، خواجو، شيخو، خالو، عمو.
4) واو ضمير كه خودش مفتوح و مخفّف كلمه «او» يا «وى» است على الخلاف: ورا.
5) واو ترديد كه در جاى ترديد آيد: «گل همين پنج روز و شش باشد».
6) واو حاليّه كه به اوّل جمله حاليّه آرند: «او را ديدم و در دست شمشير داشت».
7) واو عطف كه در نظم، كمتر و در نثر، بيشتر ملفوظ گردد.
8) زيادت كه مفتوح بوده و به «ياى ترديد» متّصل گردد ـ چنانچه بعضى گفته ـ و همچنين در: تنومند، برومند.
و امّا غير ملفوظ بر سه نوع است:
1) واو بيان ضمّه كه محض از براى بيان ضمّه ماقبل بوده و فايده ديگر نبخشد، همچو: تو، چو، دو.
2) واو عطف كه در ميان دو اسم يا دو فعل يا دو جمله و يا دو قسم مختلف از اين ها آيد: «بود و نابود» و «آمد و رفت» و «حاتم سخى است و انوشيروان عادل است» و مانند اين ها; و پوشيده نماند كه اگر «واو عطف» بعد از «واو ساكن» يا «الف ساكن» يا «هاى مختصّ» باشد، خودش را مضموم كرده و به تلفّظ آرند: او و تو، ما و شما، بنده و ايشان
من گنگ خواب ديده و عالم تمام كر *** من عاجزم ز گفتن و خلق از شنيدش
و در جائى كه در صدر جمله افتد، مفتوحش خوانند:
به قدر وسع در اصلاح كوشند *** وگر اصلاح نتواند خموشند