نام کتاب : تفسيراحسنالحديث نویسنده : قرشی، سید علی اکبر جلد : 2 صفحه : 288
زن دیگری نگرفت. زندگی آن حضرت با خدیجه
کبری بسیار لذّت بخش و سعادت آمیز بود، خدیجه به شوهر بزرگوارش بسیار
علاقهمند بود، رسول خدا نیز تا زنده بود او را از یاد نبرد. روزی
«هاله» خواهر خدیجه بزیارت مدینه آمد، رسول خدا صدای او را از درون خانه
شنید، گویا صدا از حنجره خدیجه بیرون میآمد، آن حضرت گفت: خدایا این هاله
است؟ (خواهر خدیجه غمخوار روزهای محنت من؟) عائشه از شنیدن نام «خدیجه» که
بوی حتی بعد از مردن نیز رشک میبرد ناراحت شد و به آن حضرت گفت: «چه
میگویی از عجوزهای از عجوزههای قریش که دو گوشه دهانش سرخ بود، روزگاری
است مرده، خدا بهتر از او را به تو داده است؟! رسول خدا صلّی اللَّه علیه و
آله از این جسارت بر آشفت و به عائشه بانگ زد: «به خدا قسم، خدا بهتر از
او را به من نداده است، او به من ایمان آورد آن گاه که مردم کافر بودند
روزی مرا تصدیق کرد که مردم تکذیبم میکردند، او با ثروت خویش مرا یاری
نمود روزی که مردم محرومم نمودند، خدا از او به من فرزندانی داد، نه از
زنان دیگر». عائشه سخن کوتاه کرد و در دل گفت: بخدا دیگر از خدیجه، نام
نمیبرم [1] روزی آن حضرت به منزل وارد شد، دید عائشه بفاطمه علیها السّلام
بانگ زده و میگوید: دختر خدیجه به خدا قسم چنان میپنداری که مادرت بر
ما برتری داشت، او چه برتری بر ما داشت؟! او مانند یکی از ما بود! رسول خدا
صدای عائشه را شنید فاطمه چون آن حضرت را دید گریست، حضرت فرمود: عزیزم
چرا گریه میکنی؟ گفت: پدر جان عائشه مادرم را بیحرمتی کرد. رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله به غضب آمد و فرمود: ساکت باش ای حمیراء (لقب[1] نساء النبی بنت الشاطی/ 44- سیره حلبیه ج 2/ 352.
نام کتاب : تفسيراحسنالحديث نویسنده : قرشی، سید علی اکبر جلد : 2 صفحه : 288