حكايات
شيريني بياد داشت، و داستانهاي سلف را بار نگيني و دلچسبي ميگفت، چنين
بيان كرد، كه در زمين داور باغ عظيمي وجود داشت، كه آنرا «باغ ارم»،
ميگفتند، و راجع باين باغ در زمين داور داستانها و اشعار و ترانهها شهرت
داشت. اين پيرمرد وقور كه روزگار جواني خود را در كوهسار زيباي زمينداور
به پايان رسانيده بود، راجع به اطلال و خرابهزارهاي تاريخي آن نقاط
داستانها ميگفت. شبي كه پيرمرد موصوف در بين جوانان دهكده، حسب العاده
داستانهاي روزگار پيشين را حكايت ميكرد و بآواز مرتعش اما اثر ناك خويش
اشعار و ترانههاي كنار هلمند را ميسرود، و جوانان دهكده با شوق و ولع
مخصوصي ميشنيدند، راجع به «باغ ارم» شعري را به زبان پشتو گفت، كه از
اشعار تايمني نام شاعر باستاني اين خطه تاريخي است، من اين شعر را از گفتار
آن پيرمرد كهن سال ياد داشت كردم، كه شاعر سلطان فيروزكوه را دران
ميستايد، و در يك بند آن شعري كه به عروض مخصوص زبان پشتو سروده شده، «باغ
ارم» زمين داور را نيز ياد ميكند كه ترجمه آن چنين است: «من در سرزمين
«داور» ارم را ديدم- كه بمانند جنت بوستان خرمي بود، و در آبادي به فيروز
كوه مانند است و هر گل زيباي آن خندان است، در اينجا آبشارها خنياگري
ميكنند و آبهاي روان سرودها ميخوانند، هر كس را در اين جا بحيرت و بهت-
در تماشاي خداوند بستان ميبيني» [1] ده سال ازين داستان گذشت، در سال
(1320 ش) چون بكابل رسيدم، در اين جا نخستين بار نسخه مطبوع طبقات ناصري از
نظرم گذشت، و شرح باغ ارم را درين كتاب خواندم- و سماع و ياد داشت ده سال
پيشتر را بخاطر آوردم. چون بياد داشتهاي سابقه رجوع شد، متن همان شعر
پشتو، با شرح طبقات مطابق آمد، و داستان «باغ ارم» از گفته و نوشته، منهاج
سراج وثوق كلي يافت. اين است كه درين جا نيز سطري چند در ان باره نگاشتم.[1] اصل شعر تماما بزبان پنبتو در پشتانه شعراء، ج 1 ص 58 تاليف نويسنده: عاجز در كابل طبع شده (1320 ش)