نام کتاب : روض الجنان و روح الجنان في تفسير القرآن نویسنده : الرازي، ابوالفتوح جلد : 9 صفحه : 86
حكيم بن حزام گفت:چون روز بدر بود،ما از آسمان آوازى شنيديم كه پنداشتيم كه آواز سنگريزه است[27-پ]كه در تشتى [1]اندازند،و رسول -عليه السّلام-آن قبضه خاك در روى ما انداخت و ما هزيمت شديم.قتاده و انس و ابن زيد گفتند،ما را چنين روايت كردند كه:رسول-عليه السّلام-روز بدر سه كف ريگ برگرفت و يكى در ميمنه قريش انداخت و يكى در ميسره و يكى در قلب،و گفت:شاهت الوجوه؛زشت باد اين رويها،[و] [2]مشركان[به] [3]هزيمت رفتند.
سعيد بن المسيّب گفت:اين آيت در قتل ابىّ بن خلف الجمحىّ آمد،و آن،آن بود كه:او روزى استخوانى پوسيده پيش رسول آورد و به دست خرد كرد آن را،و گفت:
تو مىگويى كه،خداى اين را زنده خواهد كردن!و ذلك قوله: وَ ضَرَبَ لَنٰا مَثَلاً وَ نَسِيَ خَلْقَهُ قٰالَ مَنْ يُحْيِ الْعِظٰامَ وَ هِيَ رَمِيمٌ [4].چون روز بدر بود او را به اسيرى بگرفتند:او فدا [5]كرد و خويشتن بازخريد.چون بخواست رفتن،گفت:يا محمّد! اسپى دارم كه هر روز [6]فرقى گاورس مىدهم او را به علف،تو را برآن اسپ خواهم كشتن.رسول-عليه السّلام-گفت:بل من تو را بكشم-انشاءاللّه.چون روز احد بود،ابىّ خلف در آمد [7]برآن اسپ،مىتاخت تا به نزديك رسول رسيد.جماعتى مسلمانان پيش او رفتند تا بكشند او را،رسول-عليه السّلام-گفت:رها كنى.ايشان دور شدند.رسول-عليه السّلام-حربهاى به دست داشت بينداخت بر پهلويش زد چند استخوان پهلويش بشكست.او را ازآنجا برگرفتند و مىگفتند:باكى نيست،اين زخم كارگر نيامده است،گفت:با من مىگويى!به خداى كه طعنهاى زد مرا محمّد كه اگر ببخشند بر اهل زمين همه را هلاك كند،و من از اين جا نبرم،نشنيدى كه روز بدر گفت:من تو را بكشم-انشاءاللّه -و او دروغ نگويد.او را بر دست گرفتند و مىبردند،بر دست مردان بمرد،هم آنجا بر راه دفنش كردند،اين آيت آمد.
صفوان بن عمرو گفت:از عبد العزيز بن جبير كه:رسول-صلّى اللّه عليه و آله-روز خيبر كمانى بخواست،كمانى دراز پيش او بردند،نپسنديد،كمانى ديگر بياوردند، رسول-عليه السّلام-تيرى در كمان نهاد و بينداخت به جانب حصن خيبر.تير بيامد تا