برخوان بر ايشان خبر پسر [1]آدم بهدرستى چون قربان كردند كردنى بپذيرفتند [2]از يكى ازيشان و نپذيرفتند از ديگرى،گفت بكشم تو را،گفت نپذيرد خدا،مگر از پرهيزكاران.
اگر بگسترى به من دست [3]تا بكشى مرا نيستم من گسترندۀ [4]دستم [5]به تو تا تو را بكشم كه من مىترسم از خداى پروردگار جهانيان.
من مىخواهم كه بازگردى تو به گناه من،و به گناه تو،تا باشى از اهل دوزخ و آن پاداش [6]ستمكاران بود.
بياراست او را نفس [7]او كشتن برادرش بكشت او را در روز آمد از زيانكاران.
بفرستاد خداى كلاغى تا بكند [8]در زمين تا بازنمايد او را كه چگونه بازپوشد عورت برادرش،گفت اىواى من عاجز بودم كه باشم مانند اين كلاغ تا بازپوشم عورت برادرم و در روز آمد از پشيمانان.