نام کتاب : روض الجنان و روح الجنان في تفسير القرآن نویسنده : الرازي، ابوالفتوح جلد : 5 صفحه : 41
گفت:اكفني هؤلاء الّذين قصدوا،قصد اينها را كفايت كن.اميرالمؤمنين [عليه السّلام] [1]بر ايشان حمله كرد و ايشان را براند.گروهى دگر آمدند،رسول -عليه السّلام-گفت:بر اينان [2]حمله كن.على حمله كرد و ايشان را از پيش [3]بر انداخت،و قومى دگر آمدند هم چنين كرد.و أبو دجانة و سهل حنيف [4]با تيغ بر بالاى سر رسول-عليه السّلام-ايستاده بودند،و على در پيش حمله مىبرد،و هاتفى آواز داد در آنجا و در مدينه،و گفت:قتل رسول اللّه،رسول خداى را بكشتند.دلها از جاى برخاست [5]و مردم بترسيدند.
عماره [6]روايت كند از عكرمه از اميرالمؤمنين -عليه السّلام-كه گفت:روز احد در پيش رسول-عليه السّلام-تيغ مىزدم و دشمن را از او دفع مىكردم،از پيش رسول دورتر افتادم [7].چون بازآمدم،رسول را بر جاى خود كه رها كرده بودم نديدم او را، گفتم با خود، [8]رسول بنگريزد و در [9]كشتگان نديدم او را [10]،همانا [11]به آسمانش برده باشند!نيام شمشير خود بشكستم [12]و گفتم [13]:قتال كنم تا رسول را بازيابم،يا مرا [14]بكشند.انبوهى عظيم ديدم جمع شده،بر ايشان حمله بردم و ايشان را برگشادم و پراگنده كردم.رسول را ديدم از اسپ بيفتاده،من به بالين او شدم و گفتم:تن و جان من فداى تو باد!من براى تو دلمشغول بودم.جماعتى حمله آوردند،گفت:بران اينان را از من-الى آخر الحديث.
راوى خبر گويد-زيد بن وهب [15]:عبد اللّه مسعود را گفتم،از جملۀ صحابه جز ابو دجانه و سهل حنيف و على بو طالب نماندند [16]؟گفت:و اللّه لم يبق معه الّا علىّ بن
[1] .اساس ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخهبدلها افزوده شد.