نام کتاب : روض الجنان و روح الجنان في تفسير القرآن نویسنده : الرازي، ابوالفتوح جلد : 5 صفحه : 168
ايمان و كفر عرض است،و عرض محال است كه[متلوّن باشد و انّما] [1]متلوّن اجسامى باشد كه محلّ الوان باشد.
وَ قٰالُوا حَسْبُنَا اللّٰهُ ،أى كافينا و ثقتنا،ما را خداى بس است و كفايتكننده است،و«نون»و«الف»ضمير مجرور متّصل است به اضافه،و شاعر گفت [2][279-ر]:
فيملأ بيتنا أقطا و سمنا و حسبك من غنى شبع و رىّ وَ نِعْمَ الْوَكِيلُ ،أى الموكول اليه الأمور،فعيل باشد به معنى مفعول،براى آنكه و كيل مرد در كارها آن بود كه كار به او گذاشته باشند،من وكلت اليه الأمر أكله [3].
واقدىّ گفت:و كيل اين جا مانع است،و كذلك في قوله: ثُمَّ لاٰ تَجِدُ لَكَ بِهِ عَلَيْنٰا وَكِيلاً [4]،أى مانعا.و كذلك [5]قوله: إِنَّ عِبٰادِي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطٰانٌ وَ كَفىٰ بِرَبِّكَ وَكِيلاً [6].
و ابو هريره روايت كرد از رسول-عليه السّلام-كه او گفت:ابراهيم را -عليه السّلام-چون به [7]آتش افگندند،آخر سخن [8]كه از او شنيدند اين بود كه گفت:
حَسْبُنَا اللّٰهُ وَ نِعْمَ الْوَكِيلُ .
عوف بن مالك روايت كند كه:رسول-عليه السّلام [9]-از ميان دو مرد حكومتى كرد،آن را كه حكم بر او بود برخاست [10]و مىگفت:حسبى اللّه [11]و نعم الوكيل.
رسول-عليه السّلام-گفت:بازآريد اين مرد را.بازآوردند او را،گفت:يا هذا! خداى-عزّ و جلّ-بر زيركى حمد مىكند و بر عجز ملامت.چون كارى [12]بر تو غالب شود اين كلمه بگوى،تنبيه كرد او را بر آنكه اين كلمه نه به جاى خود گفتى،و
[1] .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.