گفت:بار خدايا!كه من ضعيف شد استخوان از من و بر بشخيد [1]سر به پيرى، و نبودم به خواندن تو بار خدايا بدبخت.
و من مىترسم از پسران عم از پس من،و زن من نازاينده است بده مرا از نزديك تو وارثى.
كه ميراث من گيرد و ميراث گيرد از آل يعقوب،كن او را بار خدايا پسنديده.
اى زكريّا! ما تو را بشارت [2]مىدهيم به پسرى [3]نامش يحيى،نكرديم او را پيش از اين [4]همنامى.
گفت:خداوند من [5]چگونه باشد مرا پسرى و بود زن من نازاينده شده است،و من برسيدهام از پيرى به غايت.
[10-پ] [6] گفت همچنين،گفت خداى تو آن بر من آسان است،و بيافريدم تو را از پيش و نبودى چيزى.
گفت:
بار خدايا!كن مرا نشانى،گفت:نشان تو آن است كه سخن نگويى با مردمان سه شب درست.
برون آمد بر قوم خود از محراب و اشارت كرد به ايشان كه نماز كنى بامداد و شبانگاه.
اى يحيى!بگير كتاب بجدّ،و
[1] .مش:بشخيده.
[2] .آب،آط،آج،لب،مش:مژده.
[3] .آب،آط،آج،لب،مش:به كودكى.
[4] .آب،آط،آج،لب،مش:او را از پيش.
[5] .همۀ نسخه بدلها،بجز آز:بار خدايا.
[6] .اساس:از اين جا صفحاتى افتادگى دارد،از آط،افزوده شد.