فلمّا اتانا بعيد الكرى سجدنا له و رفعنا العمادا وَ قٰالَ يٰا أَبَتِ ،يوسف-عليه السّلام-عند آن حال گفت: يٰا أَبَتِ ،در اصل يا ابه[بود] [2]به«هاى»ى استراحت [3].آنگه در حال وصل با«تا» كردند،آنگه آن را به«تا»ى تأنيث [4]تشبيه كردند،آنگه به«يا»اضافة الى المتكلّم يا ابتى كردند،آنگه«يا»بيفگندند و كسره [5]رها كردند تا دليل كند بر«يا».
گفت:پدر را [6]اين تأويل آن خواب است[37-ر]كه من پيش از اين ديدم.و آن، آن بود كه: إِنِّي رَأَيْتُ أَحَدَ عَشَرَ كَوْكَباً [7]-الآية.يازده ستاره،يازده برادر بودند و آفتاب و ماه،مادر و پدر.
اگر گويند:چرا يعقوب-عليه السّلام-متسلّى نشد از حزن و اندوه به خواب يوسف،و خواب پيغامبران لا محال راست باشد؟گوييم:از اين دو جواب است، يكى آنكه:يوسف-عليه السّلام-در آن حال [8]كه آن خواب ديد،كودك بود و هنوز پيغامبر نبود،براى آن اعتماد نداشت.و جواب ديگر آن است كه:يعقوب دانست كه ملاقات خواهد بودن ايشان را و لكن ازآنكه ندانست كه كى خواهد بودن،از طول مدّت اندوهناك بود.چنان كه انبيا و اوليا متيقّن باشند به ملاقات در قيامت،با آنكه اندوهناك باشند بر وفات اعزّه از فرزندان و برادران. قَدْ جَعَلَهٰا رَبِّي حَقًّا ،خداى -عزّ و جلّ-آن را درست كرد، وَ قَدْ أَحْسَنَ بِي إِذْ أَخْرَجَنِي مِنَ السِّجْنِ ،و با من احسان كرد چون مرا از زندان بيرون آورد.
در خبر است كه چون يعقوب را با يوسف ملاقات افتاد،گفت:يا يوسف!بگو تا برادران با تو چه كردند؟گفت پدرا [9]:از من چه پرسى كه برادران با من چه كردند، از من آن پرس كه خداى با من چه كرد.گفت:چه كرد؟گفت: وَ قَدْ أَحْسَنَ بِي إِذْ