نام کتاب : روض الجنان و روح الجنان في تفسير القرآن نویسنده : الرازي، ابوالفتوح جلد : 11 صفحه : 152
دانم كه شما ندانى؟چه خوش باشد مرد متردّد را،بين اليأس و الطّمع معلّقا بين الباب و الدّار،كه نزديك آن باشد كه يأسش بر اميد غالب شود همى نابيوسانى بريد بشارت به سرعت ملاقات محبوب اشارت كند،اگر چشم رفته بازآيد چه عجب [1]! جاء البشير مبشّرا بقدومه فملئت من قول البشير سرورا فكأنّنى يعقوب من فرح به اذا [2]عاد من شمّ القميص بصيرا و اللّه لو قنع البشير بمهجتى اعطيته و رأيت ذاك يسيرا[35-پ] يحيى بن سليم روايت كرد كه:يعقوب-عليه السّلام-من اكرم خلق اللّه بود بر ملكالموت،و ملكالموت دستورى خواست از خداى تعالى تا به زيارت يعقوب شود [3]،دستورى يافت.چون بيامد،يعقوب او را گفت:يا ملكالموت !به آن خداى كه تو را آفريد كه بگوى تا جان يوسف در ميان جانها قبض كردى؟گفت:نه.
گفت:من رنجور از آنم كه هيچ خبر [4]او نمىدارم [5].ملكالموت -عليه السّلام- گفت:تو را كلماتى بياموزم كه به بركات آن ممكن بود كه ميان شما ملاقات بود، گفت،بگو [6]:
يا ذا المعروف الّذى لا ينقطع ابدا و لا يحصيه غيرك. يعقوب -عليه السّلام-آن شب اين كلمات بگفت.صبح برآمده نبود [7]كه مبشّر آمد و پيرهن بر روى او [8]افگند و او بينا شد.ضحّاك گفت:چشمش بازآمد پس ازآنكه نابينا بود و قوّتش بازآمد پس ازآنكه ضعيف شده بود،و جوان شد پس ازآنكه پير [9]شده بود،و شادمانه شد پس ازآنكه دلتنگ بود.روى در ايشان نهاد و گفت: أَ لَمْ أَقُلْ لَكُمْ إِنِّي أَعْلَمُ مِنَ اللّٰهِ مٰا لاٰ تَعْلَمُونَ.
قٰالُوا يٰا أَبٰانَا اسْتَغْفِرْ لَنٰا ذُنُوبَنٰا إِنّٰا كُنّٰا خٰاطِئِينَ ،عند آن حال،فرزندان تضرّع كردند و گفتند:اى پدر ما!براى ما استغفار كن و آمرزش خواه كه ما خطا كرديم.
يعقوب-عليه السّلام-ايشان را وعده استغفار داد و گفت:استغفار كنم براى شما و