نام کتاب : روض الجنان و روح الجنان في تفسير القرآن نویسنده : الرازي، ابوالفتوح جلد : 11 صفحه : 123
كه مىگوى [1]؟و گفتند:آن صاعى بود كه آن را جام گيتىنماى گويند [2]،و آن جامى بودى كه ايشان به آن كهانت كردندى و ملك در او نگريدى و به آن كهانت كردى، اين مرد كه اين صاع به او سپرده بودند،بيامد و گفت:اى قوم!اگر اين صاع گم شود و با ديد نيايد،خون من در اين برود،اين صاع كهانت ملك اكبر است،و آنكس كه اين با من آرد شتروارى گندم از خاصّ خود به او دهم،و من ضامن و كفيلم به اين كه مىگويم:گفتند:معاذ اللّه كه ما دزدى كنيم و روا داريم!و اينك بارهاى ما پيش تو است،بجوى اگر خواهى.مرد بايستاد و هرگه كه باريكى بجستى و نيافتى، استغفار كردى و تشوير خوردى تا همه بجست و چيزى نيافت.چون به بار ابن يامين رسيد،رها كرد و گفت:به هر حال اين جا نباشد كه او از اين معنى دورتر است و از او نيايد.ايشان گفتند [3]:نه،ممكن نيست كه رها كنيم تا بار او نيز بنگرى [4]تا تو را برائت ساحت ما معلوم شود و دل تو و دل ما خوشتر باشد.چون بار او بگشادند،صاع دربار او بود.ايشان خجل شدند و روى در او نهادند و گفتند:يا ابن يامين!اين چيست كه بجاى ما كردى؟روى ما سياه كردى و حرمت ما برداشتى.اين چه محنت است كه ما را از پسران راحيل پيش آمد!اين صاع كى برگرفتى؟ابن يامين گفت:لا،بل بلاى شما هميشه بر پسران راحيل مىباشد،برادرى را از آن من ببردى و در بيابان هلاك كردى و اكنون مىخواهى تا مرا تهمت دزدى نهى.گفتند:آخر اين صاع در بار تو چه مىكند؟گفت:اين صاع دربار من هم آنكس نهاد كه درم و بضاعت دربار شما نهاد،نه شما از آن بىخبر بودى و تا با خانه نشدى از آن خبر نداشتى! آنگه روى به يوسف كردند و گفتند: إِنْ يَسْرِقْ ،اگر او دزدى كرد-يعنى ابن يامين. فَقَدْ سَرَقَ أَخٌ لَهُ مِنْ قَبْلُ ،او را برادرى بود پيش از اين او نيز دزدى كرد-يوسف را گفتند و او را خواستند.و اين،آن مثل است كه گويند:عذره شرّ من جرمه،عذرش از گناه بتر است.