responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : روضة الشهداء نویسنده : کاشفی، ملا حسین    جلد : 1  صفحه : 434

بيا زان پيش كز حلقم بريزد شمر ناكس خون
شود مرغ دل پاكم، ز تاب كربلا بريان
كنارم گير كز بويت شود جان حزين خرّم
سخنگو تا ز گفتارت دل غمگين شود شادان
اى پسر! چون به مدينه رسى دوستان را سلام من برسان، و بگو پدرم چنين فرمود: كه هرگاه به رنج غربت مبتلا شويد، از غريبى من ياد آريد و چون كشته‌اى بينيد، از حلق بنا حق بريدۀ من فراموش مكنيد و چون آب خوش خوريد از لب تشنه و جگر تفيدۀ من برانديشيد.

اى همدمان مشفق و اى دوستان من ياد آوريد واقعه و داستان من
در جوى ديده چشمۀ خونين روان كنيد از بهر آب دادن سرو روان من
زد آسمان عمامه خورشيد بر زمين آن دم كه غرقه گشت به خون طيلسان من
پژمرده شد ز غم، گل صد برگ آفتاب تا ديد غرق خون رخ چون ارغوان من
آب فرات كف به سرو سر به سنگ زد وقتى كه تشنه شد لب شكر فشان من
گرييد خون به تعزيّت من كه مى‌رسد صد گونه فيض جان شما را ز جان من
شهربانو پيش آمد، كه اى سيّد و سرور من! در اين ملك غريبم! غمخوارى و غمگسارى ندارم، خواهران و دختران تو اولاد حضرت رسالتند. كسى را بر ايشان دستى نباشد و طريقۀ حرمت ايشان نگاهدارند. امّا من دختر يزدجرد شهريارم و غير از تو كسى ندارم. مبادا كه دشمنان بعد از تو قصد من كنند و حرمت حرم محترم تو نگاه ندارند. امام حسين «عليه السلام» فرمود: كه اى شهربانو غم مخور، كه كسى را بر تو دستى نباشد، و هميشه مكرّم و محترم خواهى بود. و روايتى آن است كه امام حسين «عليه السّلام» فرمود، كه در آن ساعت كه مرا از پشت مركب در اندازند، مركب بى‌من نزد شما خواهد آمد تو برنشين و عنان بدو سپار كه او تو را از ميان قوم بيرون برده، به جائى كه خداوند خواهد برساند امّا أصح آن است كه شهربانو همراه اهل بيت به شام رفته بود القصّه امام حسين «عليه السلام» يك يك را از اولاد وداع كرده سوار شد و آن وداع آخرين و ديدار بازپسين بود پس ديگر باره سوار شده به زبان حال مى‌گفت:

نام کتاب : روضة الشهداء نویسنده : کاشفی، ملا حسین    جلد : 1  صفحه : 434
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست