نام کتاب : روضة الشهداء نویسنده : کاشفی، ملا حسین جلد : 1 صفحه : 428
گر حسن بودى در آن صحراى پر كرب و بلا از غم و سوز برادر واله و شيدا بدى راوى گويد: «كه با حضرت امام حسين «عليه السلام» از مردان، يك امام زين العابدين ماند و بس. و او نيز بيمار بود چون پدر را تنها ديد از خيمه بيرون آمد و نيزهاى برداشت امّا از غايت ضعف پاى در پى مىكشيد و از رنجورى بدن مباركش مىلرزيد با چنين حالى روى به ميدان نهاد و چون چشم امام حسين بر وى افتاد، كه به مصاف مىرود در عقبش به تعجيل روان شد و گفت: اللّه اللّه اى پسر بازگرد كه نسل من به تو باقى مىماند و تو پدر ائمه اهل بيت خواهى بود و نسل تو تا قيامت منقطع نخواهد گشت و من تو را وصىّ خود ساخته عورات را به تو مىگذارم و امانتى كه از جدّ و پدرم مانده به تو مىسپارم اوّل قرآن كه كلام الهى و مجمع حقايق نامتناهى است، ديگر مصحف حضرت فاطمه و جفر ابيض و جامع و جفر احمر و علم خافت و مزبور و باقى علوم كه غير ائمه اهل بيت را بر آن اطلاع نيست. پس امام زين العابدين را به خيمه درآورد و بنشاند و امانتها بدو سپرده به تقوى و رضاى مولى وصيت كرد. آنگه شهربانو را گفت: عيبه سلاح مرا بيار. «كه دور جمله گذشت، و رسيد نوبت ما»
نور الائمه از زبان امام گفته:
اينك آمد نوبت من، الوداع الوداع اى عترت من، الوداع زود دلهاى شما خواهد شدن سوزناك از فرقت من، الوداع دمبهدم خواهيد چون ابر بهار گريه كرد از حسرت من، الوداع
69. ذكر شجاعت و شهادت امام حسين «عليه السلام»
پس قباى خز مصرى در پوشيد و عمامۀ رسول خدا بر سر بست و سپر حمزۀ
نام کتاب : روضة الشهداء نویسنده : کاشفی، ملا حسین جلد : 1 صفحه : 428