ايشان نخستين دستهاى بودند كه پس از حضرت محمد (ص) قايل به توقف امامت حضرت على (ع) شدند.
عبد اللّه بن سبا نخست شروع به گزافهگويى كرد و دشنام و بدگويى را در حق عمر و عثمان آشكار ساخت و از ايشان بيزارى جست و گفت كه: على (ع) او را بدين كار فرموده است.
پس آن حضرت او را بگرفت و از كردارش باز پرسيد و او اقرار كرد، چون به كشتن او فرمان داد، مردم فرياد كردند كه مىخواهى مردى را كه مردم را به مهر و دوستى خاندان پيغمبر مىخواند و از دشمنانت بيزارى مىجويد بكشى؟ آن حضرت از كشتن او درگذشت و او را به مدائن كسرى فرستاد.
نوبختى مىنويسد: در آغاز عبد اللّه يهودى بود و سپس اسلام پذيرفت و اين سخنان گزاف را از زمانى كه يهودى بود دربارۀ يوشع بن نون جانشين موسى مىگفت! و چون مسلمان شد همان سخنان را دربارۀ على (ع) از سر گرفت.
او اولين كسى بود كه آهنگ واجب بودن امامت على (ع) را علنى ساخت و از دشمنان وى بيزارى جست. از اينجاست كه مخالفان شيعه بر آنند كه بنياد رافضىگرى از يهوديت آمده است.
بارى چون خبر شهادت حضرت على (ع) در مداين به عبد اللّه بن سبا رسيد به آن كس كه خبر آورده بود گفت: تو دروغ مىگويى، على نمرده است اگر مغز او را در هفتاد انبان مىكردى و هفتاد گواه بر قتل او مىگرفتى بازهم باور نمىكردم، او كشته نشده و نخواهد مرد تا آن كه سراسر زمين از آن او شود.
كشّى از امام باقر (ع) روايت مىكند كه: عبد اللّه بن سبا دعوى نبوت مىكرد و مىپنداشت كه امير المؤمنين على (ع) خداست.
حضرت او را بخواند و وى بدان گفتهها اقرار كرد و گفت: يا على (ع) در دل من چنين راه يافت كه تو خدايى و من پيغمبرم.
حضرت فرمود: واى بر تو، شيطان بر تو دست يافته است، خدا مادرت را به عزايت بنشاند و او از توبه ابا مىكرد. آن حضرت همچنان او را سه روز توبه مىداد و چون توبه نكرد او را به آتش بسوزانيد.
ماجراى عبد اللّه بن سبا و غلوّ او درباره حضرت على (ع) در احاديث شيعه مكرر آمده است و مورّخان اسلام چون طبرى و مسعودى و ديگران به اختلاف روايات آن را آوردهاند.
از بزرگان شيعه كه قصه او را روايت كردهاند محمد بن قولويه و شيخ طوسى و كشّى و ديگران هستند كه غالب آن روايات به امام محمد باقر (ع) و امام جعفر صادق (ع) مىرسد. بنابراين روايات و