وَ أَمْوٰالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ يُقٰاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللّٰهِ فَيَقْتُلُونَ وَ يُقْتَلُونَ. . .» توبه/111. يعنى: همانا خداوند از مؤمنان نفسها و اموالشان را بخريد و به جاى آن به ايشان بهشت را داد تا در راه او بجنگند و بكشند و كشته شوند.
امّا برونو Brunnow كه از معاريف خاورشناسان است در رساله خود دربارۀ خوارج مىنويسد: اين كه گفتهاند لقب خوارج را دشمنان به آن گروه دادهاند درست نيست زيرا اين عنوان به معنى تمرد و عصيان در مورد ايشان نيامده است و اين كلمه مانند لفظ (مهاجرين) مراد كسانى هستند كه در راه خدا جلاى وطن كرده و دور از اوطان خويش زندگى كردهاند و آن مأخوذ از اين آيه است: «. . . وَ مَنْ يَخْرُجْ مِنْ بَيْتِهِ مُهٰاجِراً إِلَى اللّٰهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ يُدْرِكْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَى اللّٰهِ. . .» نساء/101. يعنى: هركه از خانه خود براى خدا و رسولش بيرون رود و مرگ او فرا رسد به تحقيق خداوند او را پاداش خواهد داد.
خوارج على (ع) و عثمان و معاويه و حكمين (ابو موسى اشعرى و عمرو بن العاص) را كافر شمرند. آنان مىگفتند كه: جانشين پيغمبر لازم نيست عرب و از قبيله قريش باشد، خلافت غير عرب و حتى غلامان را نيز جايز مىدانستند به شرط آن كه او شخصى باتقوا و شمشيرزن و عادل باشد.
حتى بعضى از فرق ايشان مانند شبيبيه در خلافت فرقى ميان زن و مرد نمىگذاشتند و امامت زنان را جايز مىشمردند.
خوارج، مرتكب «گناهان كبيره» را كافر مىشمردند و ريختن خونشان را مباح مىدانستند. اينان نكاح با زنان و دختران و فرقههايى كه از ايشان تبرى مىجستند را جايز شمرند و خروج با امامان خود را بر ضد كافران و منافقان «واجب» دانند.
بعضى از فرق ايشان، بازنشستگان و خوددارىكننده از جنگ را و لو آن كه طرفدار ايشان باشند، «كافر» قلمداد مىكردند.
خوارج دشمنان آشتىناپذير بنى اميه و زمين داران بزرگ و مخالف وجود املاك خصوصى بودند.
ايشان اصل «مخلوق بودن قرآن» را قبول نداشتند و بعضى از فرق آنان چون عجارده سورۀ يوسف را جزء قرآن نمىدانستند و مىگفتند كه آن داستانى عشقى است و نشايد كه چنين داستانى در قرآن باشد.
فرق معروف خوارج از اين قرارند:
ازارقه، پيروان ابو راشد نافع بن ازرق
نجدات، پيروان نجده بن عامر.
بيهسيه، پيروان ابو بهيس هيصم بن جابر
عجارده، پيروان عبد الكريم عجرد
اباضيه، پيروان عبد اللّه بن اباض صفريه، پيروان زياد بن اصفر.