سيد انس و جان در اين صفت به غايت رسيده بودند،و در نهايت آن متمكن شده بودند.
حتى اينكه وارد شده است كه:«روزى آن سرور در مسجد با جماعتى از اصحاب نشسته بودند و مشغول تكلّم بودند،كنيزكى از شخصى از انصار داخل شد و خود را به آن حضرت رسانيد،پنهانى گوشه جامه آن كوه حلم و وقار را گرفت.چون آن حضرت مطّلع شد برخاست و گمان كرد كه او را به آن حضرت شغلى است.چون آن حضرت بر خاست كنيزك هيچ سخنى نگفت و حضرت نيز با او سخنى نفرمودند و در جاى مبارك خود نشستند.باز كنيزك آمده گوشه جامه حضرت را برداشت و آن بزرگوار برخاست.تا سه دفعه آن كنيزك چنين عملى كرد و آن حضرت برخاست.و در دفعه چهارم كه حضرت پيغمبر-صلّى اللّه عليه و آله-بر خاستند آن كنيزك از عقب آن حضرت قدرى از جامه آن حضرت را جدا كرده،برداشت و روانه شد.مردمان گفتند:
اى جاريه!اين چه عملى بود كه كردى؟حضرت را سه دفعه بر خيزاندى و سخن نگفتى مطلب تو چه بود؟كنيزك گفت:در خانه ما شخص مريضى بود،اهل خانه مرا فرستادند كه پارهاى از جامه حضرت را ببرم كه آن را به مريض بندند تا شفا يابد،پس هر مرتبه كه خواستم قدرى از جامه حضرت را بگيرم چنين تصور فرمودند كه مرا با ايشان شغلى است،من حيا كردم و بر من گران بود كه از آن حضرت خواهش كنم قدرى جامه خود را به من دهند». [1]
صفت سيزدهم:عداوت و دشمنى
و آن بر دو قسم است:زيرا كه هر كه عداوت كسى را در دل دارد يا آن را در دل پنهان مىكند و انتظار زمان فرصت را مىكشد،يا علانيه و آشكار در صدد ايذا و اذيت آن شخصى است كه او را دشمن دارد،و اظهار عداوت او را مىكند.
قسم اول:را«حقد و كينه»گويند،كه عبارت است از:پنهان كردن عداوت شخصى در دل.
و قسم دوم:را«عداوت»نامند،و اين ثمرۀ قسم اول است،زيرا كه:چون كينه قوّت گرفت و عداوت شديد گرديد،خزانۀ دل از محافظت آن عاجز،و پرده از روى كار بر مىدارد.و قسم اول از ثمرات غضب است،زيرا كه:چون آدمى بر ديگرى خشم گيرد و به جهت عجز از انتقام يا مصلحتى ديگر آن وقت اظهار غضب نكند و خشم خود را فرو برد و در دل خود پنهان سازد كينه حاصل مىشود.و هر يك از اين دو قسم از