چون فضيلت خوف را دانستى و شرف آن را شناختى بايد در صدد تحصيل آن برآئى و خود را به آن صفت بيارائى.و به چند طريق تحصيل خوف از خدا بايد كرد.
ابتدا اين مطلب را با مثالى توضيح مىدهيم و آن،اين است كه:هرگاه شيرى قوى پنجه در راهى خفته باشد كسى كه از بودن شير در آنجا خبر ندارد بىباك رو به آن راه مىرود.و همچنين آنكه بودن شير را مىداند و ليكن سبعيّت و درندگى شير را نيافته است از آن احتراز نمىكند.و بسا باشد كه:اندكى حكايت حمله و درندگى آن را شنيده و ليكن چون مدتى از آن گذشته ملتفت آن نيست،و به اين جهت نمىترسد.و گاه است كه:از همه اينها مطّلع،و ليكن به شمشير،يا قوّت خود مغرور است و به اين سبب از آن حذر نمىنمايد.
پس كسى كه از شير خبر ندارد،يا حمله و قوّت شير را نمىداند بعد از آنكه مطلع بر وجود او يا بر سبعيّت او شود و يقين به اينها كرد خايف مىگردد و رو از آن را مىگرداند.و بسا باشد كه از درندگى شير اطلاعى نداشته باشد و ليكن ببيند كه ارباب عقول و مدرك چون به آنجا مىرسند فرار مىكنند او نيز به تقليد از ايشان فرار مىكند، مانند طفلى كه مارى را ببيند،گاه باشد كه دست به جانب او دراز كند كه آن را بگيرد و بازى كند،و ليكن هر گاه پدر او حاضر باشد و مىترسد و مىگريزد و چون طفل پدر را مشاهده مىكند كه مىلرزد و راه گريز مىجويد،خوف بر آن طفل نيز غالب مىشود و با پدر فرار مىكند.
و كسى كه حكايت درندگى شير را اندكى شنيده و ليكن چون كم شنيده ملتفت نيست هر گاه كسى او را متذكر كند و نقل حملههاى شير و دريدن او را به او تجديد كند خايف مىگردد و خود را محافظت مىنمايد.
و كسى كه به قوّت يا شمشير خود مغرور است اگر متذكر اين شود كه گاه است شمشير خطا كند يا كارگر نشود،و قوّت او از من زيادتر باشد،يا حادثهاى روى دهد كه باعث ضعف من شود،در مقام حذر بر مىآيد.
و چون اين را دانستى معلوم مىشود كه سبب كمى خوف از خدا يكى از سه چيز مىشود:
اول:از بىخبرى از عظمت و جلال خدا،و جهل به مؤاخذه و عقاب روز جزا،و