فلاسفه پيشين از مجموع اين مقدمات
چنين نتيجه مىگرفتند: از آنجا كه نفس پيامبر (روح او) فوقالعاده قوى است، در نتيجه رابطه و اتصال
او با عقل فعّال بسيار زياد است، به همين دليل او مىتواند خيلى سريع، عالترين معلومات را به
صورت كلى از عقل فعّال بگيرد.
و از آنجا كه قوه خياليه او نيز فوقالعاده قوى و در عين حال تابع قوه عقليه است، مىتواند مناسب آن صور كلى صورتهاى
محسوسى- كه از عقل فعّال دريافت داشته- بسازد و به اين ترتيب پيامبر آن معانى كلى
عقلى را در ذهن خود به صورت محسوس مىبيند. مثلًا: اگر آن حقايق كلى مانند: معانى
و احكام باشد، آنها را به صورت الفاظى بسيار موزون و در نهايت فصاحت و بلاغت- كه
از زبان شخصى در نهايت كمال شنيده مىشود- درك مىكند.
و از آنجا كه قوه خياليه او تسلط كامل بر حس مشترك دارد و حس مشترك او نيز فوقالعاده قوى است، اين صور خيالى
را در آستانه حس او منعكس مىگرداند و در نتيجه پيامبر آن شخص را با چشم خود
مىبيند و آن الفاظ و كلمات را با گوش خود مىشنود! و به اين ترتيب وحى صورت مىگيرد! (دقت كنيد).
اين بود خلاصه آنچه كه فلاسفه پيشين، درباره حقيقت وحى از نظر اصول فلسفه قديم گفتهاند، پس بنابراين:
1- پيك وحى خدا همان عقل فعّال است كه به فرمان خدا به پيامبر افاضه علم مىشود.
2- وحى چيزى جز
ارتباط قوى با عقل فعّال و سپس تجسم حقايق عقلى در آستانه حس و
خيال نيست!.