و خورشيد،
كوههاى عظيم، درياهاى پهناور و از همه مهمتر انسانها را آفريده است.
وزراى
ششگانه هر روز به نوبت ميزبان 5 وزير ديگر بودند، و اتّفاقاً آن روز نوبت تلبيخا
بود. هنگامى كه ميهمانان وارد بر تلبيخا شدند ميزبان را غرق در انديشه و تفكّر
يافتند، آنقدر در افكار خود غوطهور بود كه غذا هم نخورد. علّت را جويا شدند.
گفت: شما خود شاهد حادثهاى كه در قصر اتّفاق افتاد بوديد. اين پادشاه كه ادّعاى
خدايى مىكند را ديديد كه چگونه با شنيدن يك خبر ناگوار دست و پاى خود را گم كرد و
تمام بدنش به لرزه افتاد! او چگونه خدايى است؟
من از آن
لحظه در فكر فرو رفتم كه خداى يگانه را بپرستم، و دست از پرستش اين پادشاه جبّار
بردارم.
پنج وزير
ديگر ضمن تأييد سخنان وى، از او پرسيدند: اكنون بايد چه كنيم؟
او گفت: بايد
قيام كرده، و مردم را روشن نموده، و آنها را از خواب غفلت بيدار كنيم. آنها از
همان جا كار سخت و خطرناك خود را آغاز نموده، و شروع به تبليغ و ارشاد مردم به سوى
آيين يكتاپرستى كردند. قرآن مجيد اين داستان مفصّل را در ضمن چند آيه كوتاه بيان
كرده است. توجّه فرماييد:
« «نَّحْنُ نَقُصُّ
عَلَيْكَ نَبَأَهُمْ بِالْحَقِّ إِنَّهُمْ فِتْيَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ
وَزِدْنَاهُمْ هُدًى»؛ ما داستان آنان را به درستى براى تو بازگو
مىكنيم؛ آنها جوانانى بودند كه به پروردگارشان ايمان آوردند، و ما بر هدايتشان
افزوديم». [1]
جمله «زدناهم
هدى» پيام مهمّى دارد، و آن اين كه: «تو يك قدم به سوى خداوند بردار، تا خداوند ده
گام به سوى تو بردارد». چقدر خداوند لطيف و رحمان و رحيم، بلكه ارحم الراحمين است
كه در مقابل يك گام، ده گام