شده است. ولى
مرحوم علّامه مجلسى در بحارالانوار نقل مىكند كه:
در عصر خليفه
دوم، سه نفر از علماى يهود نزد خليفه آمده و سؤالهايى بسيار پيچيده، دشوار و مهم
را مطرح كرده و از رئيس مسلمانان خواستند تا پاسخ دهد. يكى از سوالهايشان در مورد
اصحاب كهف بود؛ پرسيدند:
«جوانانى كه با آيين بتپرستى مخالفت كرده، و به
خداوند يگانه ايمان آورده، و به هدايت و ارشاد مردم پرداخته، و بر اثر فشار و
تعقيب طاغيان زمان از قوم خود فاصله گرفته، و به بيابان فرار كرده، و به غارى پناه
بردند چه كسانى بودند؟
نامشان چه
بود؟ در چه شهرى زندگى مىكردند؟ نام پادشاهشان چه بود؟
و سرنوشت
آنها چه شد؟
خليفه دوم،
كه از پاسخ اين سؤالها عاجز و ناتوان بود، نگاهى به اطراف كرد.
اتّفاقاً
حضرت على عليه السلام را در آنجا ديد، خطاب به حضرت عرض كرد: يا اباالحسن! پاسخ
اين سؤالها تنها از عهده شما برمىآيد. امام عليه السلام خطاب به دانشمندان يهودى
فرمود: اگر به تمام سؤالهاى شما جواب بدهم، قبول مىكنيد كه دين اسلام برحق است؟
گفتند: بله. آنها سؤالهاى خود را مطرح كردند و امام عليه السلام با صبر و حوصله
پاسخ سؤالهايشان را داد.
عمده سؤالها
مطرح و پاسخ آن دريافت گرديد. دو نفر از آن سه نفر اسلام آوردند، و نفر سوم گفت:
يا على! دل من هم نرم شده، و مايل به اسلام گرديده امّا هنوز تزلزل دارم. لطفاً
درباره اصحاب كهف و جزئيّات آن كاملًا برايم شرح دهيد، زيرا مىدانم علم تو به جاى
ديگرى پيوند خورده، و هنگامى كه در ميان اصحاب و ياران پيامبر اسلام صلى الله عليه
و آله فردى همچون تو باشد حتماً آن پيامبر برحق است، امّا دوست دارم در مورد اصحاب
كهف بيشتر بدانم. حضرت فرمود: در منطقه روم شرقى شهرى به نام اقسوس وجود داشت كه
پادشاه عادلى بر مردم