شمارى از مؤمنين به آيينش ايستاده بودند. حضرت صالح عليه السلام به آنها
فرمود: از بتهايتان چيزى بخواهيد». بت پرستان در مقابل بتهاى خود زانو زدند و از
آنها تقاضايى كردند، امّا جوابى نشنيدند، در دعاى خود اصرار ورزيدند و گفتند:
«آبروى ما در خطر است. عمريست كه شما
را مىپرستيم و براى حفظ شما هزينهها كردهايم، اكنون دعايمان را اجابت كنيد و ما
را نزد صالح سرافكنده نسازيد!» امّا باز هم جوابى نگرفتند. هرچه اصرار و التماس و
تضرّع و زارى بيشتر شد نتيجه كمترى عايدشان شد. حضرت صالح عليه السلام فرمود:
«كارى از آنها ساخته نيست بى جهت اصرار نكنيد و خودتان را خسته ننماييد». نوبت
حضرت صالح عليه السلام شد. بت پرستان گفتند: «از خداوند بخواه دل كوه را بشكافد و
شترى قوى پيكر خارج شود». حضرت دستها را به دعا بلند كرد و همان چيزى كه آنها
خواسته بودند را از خداوند خواست ناگهان كوه شكافته شد و شترى قوى پيكر و به
دنبالش بچّه شترى از كوه خارج شد. آيات ذيل مسائل مربوط به اين معجزه را بيان كرده
است. توجّه فرماييد.
« «قَالَ هَذِهِ نَاقَةٌ لَهَا شِرْبٌ وَلَكُمْ شِرْبُ
يَوْمٍ مَّعْلُومٍ* وَلَا تَمَسُّوهَا بِسُوءٍ فَيَأْخُذَكُمْ عَذَابُ يَوْمٍ عَظِيمٍ»؛ گفت: «اين ناقهاى است كه (معجزه الهى است) براى او سهمى
از آب (قريه)، و براى شما سهم روز معيّنى است. هيچگونه آزارى به آن نرسانيد، كه
عذاب روزى بزرگ شما را فرا خواهد گرفت!». [1]
امّا آن قوم سركش ايمان نياوردند و ناقه صالح را پى كردند. به همين جهت عذاب
الهى آنها را فرا گرفت و نابود شدند.
سؤال: چگونه امكان دارد برخلاف قوانين طبيعت، كوه
شكافته شود و شترى از دل كوه بيرون بيايد؟