سران قريش به
عقل و درايت او اعتقاد داشتند و در مسائل مهم با او به شور مىپرداختند- نزديك
حضرت بود و تلاوت آيات را گوش مىداد. هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله متوجه
اين معنا شد، آيات را تكرار كرد، اين آيات سخت وليد بن مغيره را تكان داد و هنگامى
كه به مجلس قومش (طايفه بنى مخزوم) بازگشت؛ گفت: «به خدا قسم! هم اكنون كلامى از
محمد صلى الله عليه و آله شنيدم كه نه شباهت به سخن انسانها دارد؛ و نه به سخنان
پريان»، «و انَّ لَهُ لَحَلاوَةً وَ انَّ عَلَيهِ لَطلَاوةً وَ انَّ
اعلاهُ لَمُثْمِرٌ وَ انَّ اسْفَلَهُ لَمُغْدِقٌ وَ انَّهُ لَيَعْلُوا وَ ما
يُعلى»: «گفتار او شيرينى و زيبايى و طراوت فوق العادهاى دارد؛ شاخههايش
پر ميوه و ريشه هايش پر مايه؛ و سخنى است كه از هر سخن ديگر بالاتر مىرود و هيچ
سخنى بر آن برترى نمىيابد. اين را گفت و به منزلش بازگشت.
قريش به
يكديگر گفتند: به خدا سوگند! كه او فريفته آيين محمد صلى الله عليه و آله و كتاب
او شده و از آيين ما بيرون رفته و او سرانجام تمام قريش را منحرف خواهد كرد؛ و
آنها به وليد، ريحانه قريش (گل سر سبد قبيله قريش) مىگفتند.
ابوجهل گفت:
«من چاره اين كار را مىكنم»! حركت كرد و آمد وبا چهره غمگين در كنار وليد نشست؛
وليد گفت: «چرا غمگينى فرزند برادر!» گفت:
قريش بر تو
در اين سن و سال عيب مىنهند و گمان مىكنند تو سخن محمد صلى الله عليه و آله را
زينت بخشيدى»، وليد همراه ابوجهل برخاست وبه مجلس قريش درآمد و گفت: «شما گمان
مىكنيد محمد صلى الله عليه و آله ديوانه است؟!، آيا هرگز آثار جنون در او
ديدهايد؟» گفتند: «نه» گفت: «فكر مىكنيد او كاهن است؛ آيا آثار كهانت در او
ديدهايد؟» گفتند: «نه»، گفت: «گمان مىكنيد او شاعر است آيا هرگز ديدهايد لب