در واقع بعثت
انبياء رابطه بسيار نزديك و روشنى با مسأله هدف آفرينش انسان دارد، و هيچكس
نمىتواند ايمان به خدا داشته باشد و حكمت او را در كل جهان هستى و به ويژه خلقت
انسان، انكار كند؛ بنابراين آفرينش انسان بايد هدف داشته باشد، و اين هدف چيزى جز
پرورش يك مخلوق كامل كه پرتوى از صفات جمال و جلال حق در او باشد و لايق قرب او
گردد نخواهد بود.
مسلماً تربيت
چنين موجودى بدون يك برنامهريزى دقيق و حساب شده، در تمام جنبههاى زندگى
امكانپذير نيست.
از سوى ديگر
اين برنامهها چيزى نيست كه انسان با عقل كوتاه خود بتواند تمام جوانب آن را در
يابد، و از طرفى همه انسانها نمىتوانند مستقيماً با وحى الهى سر و كار داشته
باشند.
نتيجه اين
مقدمات، كه به هر كدام اشاره كوتاهى شد، چيزى جز اين نيست كه خداوند نمايندگانى از
سوى خود برگزيند، كه با چراغ هدايت الهى به سوى جامعه بشريت آيند، و آنها را از
ظلمات به نور، و از نقص به سوى كمال، و از جهل به سوى علم، و از بىتقوايى به سوى
تقوا و مكارم اخلاق رهنمون گردند؛
و مسلّماً
اگر چنين بعثتى صورت نگيرد آفرينش انسان بيهوده خواهد بود.
از طرف ديگر
زندگى بشر يك زندگى اجتماعى است، و اصولًا خداوند عشق به چنين زندگى را در درون
فطرت انسانها نهاده، تا آنها را از اين طريق به اهداف عالىترى رهنمون كند؛ زيرا
مىدانيم نيروى جسمى و فكرى هر انسانى به تنهايى بسيار محدود است، اگر انسانها از
آغاز به طور جداى از يكديگر زندگى مىكردند، نه تمدنى پيدا مىشد، نه اختراع و
اكتشافات، و نه علوم و دانشها. اين تراكم عقلها و افكار و تجربيات مختلف
انسانهااست كه سبب پيدايش نيروى عظيمى