همانگونه كه در خلال بحثهاى گذشته گفته شد اصول اديان آسمانى در همه جا يكى
است و تفاوت در شاخ و برگهاست.
همين امر اين سوال را بر مىانگيزد كه چرا پيامبران اولوالعزم يكى بعد از
ديگرى با كتاب و آيين جديد در ميان جوامع انسانى ظاهر شدند؟ با وجود آيينهاى سابق
چه نيازى به آيينهاى جديدى است، با اينكه اصول يكى است؟! وانگهى چرا سرانجام
اعلام خاتميت مىشود و ديگر پيامبر تازهاى با آيين تازه وارد صحنه نمىشود؟!
پاسخ اين سؤال را با دقت در محتواى اديان الهى روشن مىشود، درست است همه آنها
توحيد را پايه اصلى دين قرار دادهاند، ولى مسلّماً درك اقوام اوليّه از اين مسأله
با درك كسانى كه هزاران سال بعد از آن روى كار آمدند يكسان نبوده و نيست.
يا به تعبير ديگر ريزهكارىهاى مربوط به توحيد ذات و افعال، توحيد عبادت،
خالقيت، و حاكميت چيزى نبود كه با سطح فكر اقوام نخستين هماهنگ باشد، آنها از
مسأله توحيد به مفاهيمى روشن و اجمالى قناعت مىكردند و وارد اين جزئيات پيچيده
هرگز نمىشدند.
در مسائل ديگر مربوط به «معاد» و «مقامات انبيا» و اوصاف آنها، و همچنين دقائق
مربوط به «عبادات» نيز مسأله همين گونه بود، هر قدر آگاهى اقوام جهان نسبت به اين
مسائل بيشتر مىشد، و استعدادها نسلى بعد از نسلى پرورش مىيافت، دقائق تازهاى به
آنها تعليم داده مىشد.
به علاوه پيشرفت تمدن روز به روز زندگى انسانها را پيچيدهتر مىساخت، و اين
پيچيدگى قوانين تازهاى را براى حل مشكلات ناشى از آن طلب مىكرد، لذا انبيا يكى
پس از ديگرى براى نجات انسانها و حل مشكلات پا به ميدان مىگذاردند.
اين مسأله را با يك مثال مىتوان روشنتر ساخت: شما مقاطع تحصيلى كودكان و
نوجوانان و جوانان را در نظر بگيريد، از دروان ابتدايى و راهنمايى گرفته تا دوران
دانشگاهى و تخصصى علوم مختلفى كه در اين دورانها تدريس مىشود تقريباً ثابت