عِنْدَكُمْ يَنْفَدُ وَ ما عِنْدَ اللَّهِ باقٍ» (آنچه نزد شماست فانى مىشود و آنچه نزد خداست باقى مىماند) (نحل 96) زندگى
اين دنيا يك زندگى گذرا و ناپايدار و فانى است، در حالى كه آنچه براى آن جهان
ذخيره شود پايدار و جاويدان خواهد ماند، كدام عاقل است كه در معامله «متاع» قليل»
به «مواهب كثير» بلكه بىپايان، ترديد به خود راه دهد؟ اينجاست كه ايمان به معاد
مىتواند سرچشمه انواع انفاقها و گذشتها و ايثارها گردد.
از سوى سوّم اين ايمان به انسان روح شجاعت و شهامت و صبر و استقامت مىبخشد،
كسى از مرگ مىترسد كه «انْ هِىَ الّا حياتُنا
الدُّنْيا» (چيزى جز زندگى اين دنيا در كار نيست)
مىگويد، اما آنكس كه معتقد است انَّ الدّارَ
الْاخِرَةَ لَهِىَ الْحَيَوانُ (زندگى حقيقى
تنها در سراى ديگر است) (عنكبوت 64) چه ترسى از مرگ دارد؟!
آنكس كه شهادت در راه خدا را دريچهاى براى راه يافتن به جوار رحمت حق، و
رسيدن به مقام قرب او، و مواهب توصيف ناشدنى بهشت مىداند، چگونه ممكن است از بذل
جان و مال در راه او دريغ داشته باشد، و يا از انبوه لشكر دشمن بهراسد؟!
و اينكه مىبينيم در جنگهاى صدر اسلام، و جنگهاى تحميلى اخير رزمندگان دلير
سپاه اسلام ايستادگى بىنظير و شجاعت اعجابانگيزى از خود نشان مىدادند، و
علىرغم برترى دشمن از نظر تجهيزات و عِدّه و عُدّه بر او غالب مىشدند سرّش همين
است كه ايمان به معاد از آنها انسان ديگرى مىساخت، انسانى كه هرگز از مرگ نمىترسيد،
و شهادت در راه خدا افتخار خود مىديد.
كوتاه سخن اينكه هر قدر درباره اين رابطه و پيوند (رابطه ايمان به معاد و
تربيت انسان) بيشتر بينديشيم به اهميت آن بيشتر واقف مىشويم، و اصولًا همانگونه
كه بارها گفته شد تكيه قرآن روى اين مسأله در آيات بىشمار به خاطر همين مطلب است.
ممكن است گفته شود: آنچه گفتيد رابطه ميان «عمل» و «ايمان» را مشخص مىكند نه
«اخلاق» و «ايمان» را.
ولى همانگونه كه در بالا نيز اشاره شد «عمل» بر اثر تكرار تدريجاً به صورت
«حالت» و «سپس «عادت» و بعداً به صورت «ملكه اخلاقى» درمىآيد!