(با چشم خود) ببينيم؛ پس صاعقه شما را
گرفت؛ درحالى كه تماشا مى كرديد»
از اين دو آيه به خوبى استفاده مىشود كه اين درخواست زشت و غلط از ناحيه
بنىاسرائيل صورت گرفت، و موسى عليه السلام، فقط بازگو كننده تقاضاى آنها بود تا
جواب كوبنده الهى را بشنوند.
و اگر امثال فخر رازى اصرار دارند كه بگويند اين تقاضا از دل موسى عليه السلام
برخاست و با توجّه به مقام معرفت موسى عليه السلام معلوم مىشود خداوند قابل
مشاهده است، وگرنه پيامبر بزرگى مثل او چنين تقاضايى را نمىكرد، اصرار بيجا و
نادرستى است كه آيات فوق به خوبى آن را نفى مىكند.
راستى عجيب است كه آيه با صراحت مىگويد «لَنْ تَرانى» و با توجّه به اينكه «لن»
براى نفى ابد است، مفهومش آن است كه هرگز مرا نخواهى ديد، و چنين تقاضايى را از
سوى بنىاسرائيل زشت و ظالمانه مىشمرد، و براى آن مجازات صاعقه قرار مىدهد، باز
گروهى از متعصبين اصرار دارند كه آيه هيچ دلالتى بر نفى رؤيت خداوند ندارد، بلكه
به عكس!
بايد اعتراف كرد بلاى تعصب بلاى عجيبى است حتّى مىتواند دانشمند بزرگى را كه
گرفتار آن شده تا سرحد حرفهاى غير منطقى تنزل دهد.
نكته ديگر اينكه منظور از تجلّى الهى در اين آيه همان صاعقه است كه مخلوقى از
مخلوقات، و پرتوى از افعال خداوند است، اشاره به اينكه وقتى شما توانايى مشاهده
صاعقه را كه جرقه كوچكى در اين دستگاه عظيم خلقت محسوب مىشود ندارند، و چشمانتان
را خيره مىكند، هول و وحشت و زلزله